هرچی نگاه کردم ورود به سایت جدید بهترین همسر رو ندیدم. رفتم کنار روزبه گفتم روزبه؟ ورود به سایت جدید بهترین همسران رو ندیدی؟ رویا؟ نه. نیست مگه؟ نچ..هرچی میگردم نیست. حتما رفته کنار دریا سرمو چرخوندم دیدم سامیار داره با اخم نگام میکنه. وا چرا اخم کرده! ولش بابا خود درگیری داره پسره... رفتم بیرون دیدم رویا روی ماسه ها نشسته و داره به دریا نگاه میکنه. رفتم کنارش و گفتم ورود به سایت جدید بهترین همسر ؟! کجایی تو دختر ؟! کلی دنبالت گشتم تنها بودم اومدم اینجا من رفتم بالا رز رو صدا بزنم. اوهوم. فهمیدم چته ؟چرا اینجوری حرف میزنی؟ هیچی نیست. دروغ نگو رویا. میدونی از دروغ بدم میاد.. خب بهت بگم نمیتونی درکم کنی.
شایدم مسخرم کنی. پس بهتره که بهت نگم. بیشعور.. چرا نتونم درکت کنم؟ مسخره هم مطمئن باش نمیکنم. حالا بگو بزا هر وقت وقتش شد بهت میگم خیلی چاقی... نگو میدونی که فضول نیستم اره واسه همین بهت گفتم که یه چیزی هست. اگه فضول بودی الان مغزم رو خورده بودی. رویا یه نفس عمیق کشید و دراز کشید. منم کنارش دراز کشیدم ورود به سایت جدید بهترین همسر دوست ندارم ببینم تو خودتی... دوست ندارم ببینم ارومی.. شیطون باش دختر. بذار همه جیغشون از دستت دراد... هه... بعضی اوقات یادم میره واقعا کیم.. اخلاقم چجوریه.. واسه چی وقتی ذهنت از یه چیزی پر میشه از خودتم یادت میره... امیدوارم اون چیزی ذهن تو رو پر کرده خوب باشه...
خوبه شمیم.. خیلی خوبه اه اه پاشو حالم بهم خورد از این حرفای فلسفی نزن برای من... ورود به سایت جدید بهترین همسر چشماش رو بست. خودمو انداختم روش و ورود به سایت جدید بهترین همسریابی کردم به قلقلک دادنش... ورود به سایت جدید بهترین همسران خیلی از پهلوها قلقلکی بود واسه همین رو به موت بود از خنده.... صدای شهریار از دور اومد که گفت بیاین تو میخوایم ورود به سایت جدید بهترین همسری کنیم... اخ جوون والیبال. پاشو رویا. پاشو رویا که سست شده بود از خنده نمیتونست رو پاش واسته.
به زور ورود به سایت جدید بهترین همسران رو کشوندم تا دم ویلا و رفتیم تو.. پسرا اماده کنار تور واستاده بودن بودن. ورود به سایت همسریابی شیدایی جدید و بهترین گفت بدویین دیگه خب دیگه توهم اومدیم ورود به سایت همسریابی شیدایی جدید و بهترین گفت کی با کی؟ شهریار گفت ورود به سایت جدید بهترین همسریابی و نیما برای من سامیارم گفت باشه. رویا و روزبه برای من رفتیم سر جاهامون ایستادیم. شهریار و سامیار سکه انداختن که کی ورود به سایت جدید بهترین همسریابی کنه. توپ مال اونا شد.. سامیار که صوت خیلی بلند و باحال زد و ورود به سایت جدید بهترین همسری شروع شد. تا جایی که میتونستم نمیذاشتم توپ رو زمین بیفته. بازی باحال و هیجانی شده بود که خانما هم تشویق میکردن. ..
ورود به سایت جدید بهترین همسران خلاصه که خیلی خوب بود
بابا و عمو هم بعضی اوقات میگفتن شهریار پاس بده.. بگیر. بگیر ورود به سایت جدید بهترین همسران خلاصه که خیلی خوب بود. بعداز نیم ساعت ورود به سایت جدید بهترین همسری اول تموم شد. 21. 24ما بردیم. ..من و ورود به سایت جدید بهترین همسرگزینی وقتی بردیم شروع کردیم به قر دادن و رقصیدن نیما مثل زن ها میرقصید من عین مردها همه داشتن دست میزدن. .که سامیار گفت خوش باشین. ..ولی جوجه رو اخر پاییز میشمرن وای نگو سامی جون قلبم ایستاد سامیار با تعجب به من نگاه کرد.
دوباره ورود به سایت جدید بهترین همسری شروع شد
رو به عمه گفت پدر سوخته چه زبونی داره یه 5دقیقه استراحت کردیم و دوباره ورود به سایت جدید بهترین همسری شروع شد. بازی دوم اونا بردن ولی مهم بازی سوم بود. ورود به سایت جدید بهترین همسریابی کردیم به بازی. یه عدد ما بالاتر بودیم که یه لحظه توپ اومد سمت من. رفتم عقب که بهش برسم که ورود به سایت همسریابی شیدایی جدید و بهترین هم اومد و به هم خوردیم. هیچکدوم نتونستیم توپ رو بگیریم و زمین خورد. با عصبانیت پاشدم و گفتم ورود به سایت جدید بهترین همسرگزینی حواست کجاست الان مساوی شدیم دیگه برگشتم به بقیه نگاه کردم دیدم همه دارن به من و ورود به سایت همسریابی شیدایی جدید و بهترین نگاه میکنین عصبی گفتم ها؟!