والا در زدم. بعد از چند ثانیه صدای بفرمائید زنان صیغه ای یزد اومد. اروم و سر به زیر رفتم تو اتاق سرمو اوردم بالا دیدم هیچکی نیست. نکنه زنان صیغه ای یزدی جنی شده ؟! شایدم با ارواح در ارتباطه. شایدم دیوونه شده داره با خودش حرف میزنه. با نگرانی به مراکز صیغه در یزد نگاه کردم گفتم س..سارگل. .حا. .حالت خوبه؟ بگو اگه چیزی شده به من بگو. من راز دار خوبیم. به جون نیما به جون شهریار به کسی نمیگم..راستشو بگو با کی حرف میزدی ؟؟! تا اومد حرف بزنه گفتم نه زنان صیغه ای یزد دروغ تحویل من نده. ب..بگو با جنا در ارتباطی ؟؟؟! نکنه تسخیرت کردن ؟؟ ارههه؟ دد لامصب حرف بزن. داری سکتم میدی زنان صيغه اي در يزد به خنده افتاده بود و داشت میخندید.
تو حالیت نیست مراکز صیغه در یزد شدی
میخندی اره! بایدم بخندی تو حالیت نیست مراکز صیغه در یزد شدی. اره حتما یه چیزیت هست. دستمو به کمرم زدم راه افتادم تو اتاق از کی اینجوری شدی! ها؟؟ ازکی با خودت حرف میزنی ؟بگو خب شاید بتونم کمکت کنم. زنان صیغه ای یزدی دیگه داشت قهقهه میزد. رفتم کنارش نشستم دستش و گرفتم. ببین زنان صيغه اي در يزد. منو ببین. ..تو اصلا منو میشناسی؟ زنان صیغه ای یزد دهنشو باز کرد تا چیزی بگه که نذاشتم و گفتم واای باید به عمه بگم. .اره این بهترین راه... داشتم میرفتم سمت در که صدای زنان صیغه ای یزدی اومد.
در حالی که داشت میخندید گفت شمیم ؟؟! وای دلم درد گرفت. . نکشتت. تو اول باید خودتو به دکتر نشون بدی نه منو دیوونه. بیا بشین رفتم نشستم و گفتم مطمئنی حالت خوبه ؟ اره بابا خوبم. پس داشتی با کی حرف میزدی هاان؟ راستشو بگو. دستشو اورد بالا. یه تلفن بی سیمی تو دستش بود..گفت داشتم با تلفن حرف میزدم. دروغ نگو.. به جون شمیم. میخواستم بهت بگم خودت نزاشتی.. با عصبانیت گفتم ای بترکی زنان صيغه اي در يزد. .منو اسکل کردی. منو بگو واسه توی دیوونه چه قدر جوش زدم. گودزیلا.
مراکز صیغه در یزد بود... وای ببین
حالا کی بود این بوفالویی که داشتی میحرفیدی باهاش؟؟ مراکز صیغه در یزد بود... وای ببین حواس نمیزاری واسه ادم.. بعدش تلفن و گرفت دم گوشش و گفت الوو سامیار هنوز پشت خطی؟ زنان صیغه ای یزد خندید و گفت دیدی این دیوونه رو چه چرت و پرتایی گفت. هرکی کنارش باشه از خنده دل درد میگیره. تو که اون ور دنیایی... شمیم دیگه. دختر دایی ارسلان اره همون..
باش دیگه من برم کار نداری؟ چشم مراقبم شمیم نکشتت... مراکز صیغه در یزد اون طرف ترکیده بود از خنده. هه هه هه. چیم خنده داره که خندیده؟ هیچی ولش کن. کیه پایین؟ دلم پوکید تو این اتاق. نیما و شهریار. پاشو. پاشو بریم ببین زنان صيغه اي در يزد. راجب این اتفاقی که توی اتاق افتاد بهشون چیزی نگی که بدبختم میکنن. همین طور که میرفتم سمت پله ها زنان صیغه ای یزدی بلند زد زیر خنده و گفت نه خیالت تخت چاکرتم رفتیم پایین. عمه و پسرا نشسته بودن داشتن حرف میزدن. پسرا با دیدن زنان صیغه ای یزد بلند شدن و سلام کردن. سارگلم با لبخند جوابشون رو داد.