لبخندی به این عشق بین منو نیما و شهریار زدم. واقعا اگه این دوتا رو نداشتم باید چیکار میکردم.. سرمو گذاشتم رو شونه ثبت نام در سایت همسریابی طوبی و هیچی نگفتم. وقتی فهمیدم رسیدیم چشمامو باز کردم. شهریار داشت از تو ایینه بهم نگاه میکرد لبخند بهش زدم تا اینقدر نگران نباشه. پیاده شدم ثبت نام در سایت همسریابی طوبی دستمو گرفت و رفتیم تو ثبت نام رایگان در سایت همسریابی طوبی تا منو دید. واای ثبت نام سایت همسریابی طوبی ؟! خوبی مادر ؟ خوبم مامان خوبم چی شد؟ دکتر چی گفت؟
بابا گفت بلند نشی ثبت نام سایت همسریابی طوبی
هیچی مادر من گفت فشارم افت کرده. برو برو بالا بخواب. تا یکم واست چیزی بیارم بخوری. رو تخت دراز کشیدم. بابا گفت بلند نشی ثبت نام سایت همسریابی طوبی. شاید سرت گیج بره بالا بخوری زمین. بابا من الان خوبم باور کنین. نه تو داغی حالیت نیست. زدم زیر خنده بابا حرفای ثبت نام رایگان در سایت همسریابی طوبی رو تحویل من ندین لطفا همه رفتن بیرون و فقط رویا موند. مامام با چند تا لیوان ابمیوه اومد تو اتاق و گفت شمیم جان همه ی اینارو باید بخوری. الان میرم واست میوه هم میارم ماماااان از کما که در نیومدم.
زیر سرم بودم خیر سرم.. ساکت. حرف نباشه رفت بیرون. پوووف از دست مامان و بابا. ثبت نام در سایت همسریابی طوبی گفت اگه خواب میاد بخواب.. نه بابا خواب چی؟از توهم اجیر ترم.. خب پس بیا یکم ابمیوه بخور.. ثبت نام در سایت همسریابی طوبی گیر نده. بخوام میخورم اکی باشه چرا داغ میکنی چشامو بستم. یادم از پسرا میاد قلبت با سرعت میزنه اگه عکسهای سایت همسریابی طوبی نبود معلوم نبود الان چه بلایی سرم اورده بودن. یه ساعتی به زور دراز کشیدم ولی دیگه نتونستم خوابمم نمیومد.واسه همین حوصلم سر رفته بود. بند شدم و رفتم حمام. ..زیر دوش اب سرد چه کیفی میداد به به... اومدم بیرون موهامو خشک کردم لباس عوض کردم و رفتم از بیرون.
ثبت نام سایت همسریابی طوبی جان رفتی زیر سرم ها
زنمو اولین نفر منو دید واای عزیزم چرا ز تختت بلند شدی؟ زنمو مگه چیکارم که بمونم تو رختخواب؟ وا ثبت نام سایت همسریابی طوبی جان رفتی زیر سرم ها.. رفته باشم سرم که چیزی نیست اخه قربونت برم.. پس بیا بشین تایکم غذا بیارم بخوری. ممنون خودم میارم نه بشین خودم میادم واست.. نشستم. ثبت نام رایگان در سایت همسریابی طوبی با حرص بهم نگاه کرد. گفتم ثبت نام رایگان در سایت همسریابی طوبی واسه من چشم غره نرین لطفا. حالم خوبه نیازی به موندن توی تخت نداشتم.. نیما گفت اره نهال دیگه این که کاریش نیست.
یجوری تحویلش میگیرین انگار از زیر تریلی کشیدینش بیرون.... شهریار گفت اووو... زبونت و گاز بگیر بچه. والا.مگه دروغ میگم به نیما یه نگاه انداختم که بفهمه الان باید دهنشو ببنده که فهمید. عمو گفت عکسهای سایت همسریابی طوبی جون بهتری؟ بله عمو خوبم همون لحظه در باز شد و عمه و سارگل و عکسهای سایت همسریابی طوبی اومدن تو... از قیافه هاشون معلوم بود نمیدونن چی شده حتی از افت فشارمم خبر ندارن. بهتر سارگل اگه میفهمید باز حالش بد میشد. خیلی عادی بلند شدم سلام کردم و رفتم تو اشپزخونه. شهریار و صدا زدم شهریار؟ بله؟ اومد تو اشپزخونه ببین عمه و سارگل از چیزی خبر ندارن. بقیه حواست باشه سوتی ندن. باش حواسم هست رفت بیرون. روبه زنمو گفتم شام چی میخوایم بخوریم؟