_اون تا حاال بی رون از اهنگ مهراب کاسه خون و یورکشایر نبوده اما برای اهنگ مهراب نصیحت ها و قوانین سفت و سختی هم داره. مت سرش رو تکون داد، چشمهاش گرم و مبهم بود. _خب یه اهنگ مهراب سرباز سریع اینجا دارم، اما من اون خانم ها یی رو که بشه آشکارا اون لقبی رو که قبال گفتیم بهشون بد یم نمیبینم جز یه دختر ناز با چشم های بنفش. اهنگ مهراب لالایی ناگهان احساس کرد برای مقابله با سخت گیری ها ی مادربزرگ الی و همچنین موندن توی شرکت این مرد بلند قد و قدرتمند و زیبا یه کم ی کوتاه بیاد.
اگه اینو میخوای، من میام اهنگ مهراب لالایی انگار نفس کم آورده بود و مت با دقت نگاهش میکرد کامال مطمئنی کارولین استوارت ؟ این رو می گی که خودت رو از شرایطی که من برات ساختم رها کنی ؟
کری سع ی کرد تا جایی که ممکن بود آرامش خودش رو حفظ کنه و چونه اش رو با تکبر اهنگ مهراب زد و گفت ؛
اهنگ مهراب بانو تنها بذارم
نه اینطور نی ست. من میتونم براحتی برم و شما رو اهنگ مهراب بانو تنها بذارم. م یتونم گل ها رو پس بدم و برم و فقط برم. _اما تصمیم گرفتی بزرگ تر ی ن خطر زندگیت رو بکنی ؟ مت یه لحظه اهنگ مهراب لالایی رو نگاه کرد بعد در ماشین رو باز کرد _پس سوار شو. من برت میگردونم به اپارتمانت و میدونم کجا ببرمت. مت با اطمینان به کری نگاه کرد وقتی که احساس کرد که اهنگ مهراب گرگ پدر حس شک و ترد ید داره, به آرامی گفت ؛ _دختر کوچولو نترس کامال در امانی.
اهنگ مهراب الوداع سوار شد
کری احساس ابله بودن میکرد اهنگ مهراب الوداع سوار شد، به هرحال دوای درد این خجالت و پاهای لرزان نشستن توی این ماشین گرم و لوکس بود. _دقیقا کجا ؟ مت با اخم به کری نگاه کرد از وقتی که کر ی بهش گفته بود کجا زندگی میکنه و حاال که به خیابون ها اهنگ مهراب کری تشخیص داد که خودش میتونه مت رو هدایت کنه. مت جوری نگاه میکرد که انگار توی این محله ممکنه یکی چرخ های ماشینش رو بدزده.
اینجا اهنگ مهراب سرباز آبرومنده. _برای کی ؟! _درسته محله فقیر نشینی هست ولی آبرومنده اهنگ مهراب کاسه خون! مت داخل خیابان نزد یک خونه کری رفت و اهنگ مهراب لالایی باید این رو میپذ یرفت که اینجا یکم عجیب غریبه. در واقع اهنگ مهراب خیلی بدبختی کشیده بود تا به اینجا عادت کرده بود. مت حاال کامال خشمگین به نظر میرسید. _آپارتمانت کجاست ؟ _سومین خونه. در واقع یه اتاق کوچولو هست، همه با هم زندگی میکنن. اهنگ مهراب الوداع اتاق خودمو شریک شدم با.... _میدونم! جنی! مت ماشین رو جلوی در نگهداشت و با اهنگ مهراب سرباز به کری نگاه کر گوش کن! ساعت 7 هوا تاری ک میشه و تو پات رو از اهنگ مهراب بانو در بیرون نمیذاری تا بهت زنگ بزنم. _باشه اما...
اما بی اما! ام یدوارم دقیق شنیده باشی که چی گفتم، خانم جوان ؟ من معموال حرف ی رو دوبار تکرار نمی کنم. _منتظر میشم. ممنونم که من رو رسوند ی اهنگ مهراب کاسه خون. اون گفت ؛ _اسمم مته! همون نگاه سرد ی رو که به خونه انداخته بود به اهنگ مهراب گرگ پدر هم همون نگاه رو انداخت. _ساعت 7. سر یع! هیچ ایده ایی نداشت چی بپوشه، و حاال که مت رفته بود