آغاز نو ورود
آغاز نو ورود دو شبی را مهمان ما بود و تا اینکه بار سفر بست و رفت و در حالی که می گفت که آدمی دلش می خواهد تا آخر عمر را همین جا در اغازنو باغ زیبا و خرم بماند ولی من باید بروم چونکه به باغی با صفاتر خوانده شده ام که درنگ جایز نیست! گفت که دقیقا جای من بر روی همین تخت نشسته بود و در همسریابی آغاز نو چند روز مشغول نوشتن کتابی بوده. با نشانی هایی که از او گرفتم شک کردم که اغازنو همان پیرمردی بوده که من چند شب پیش خوابش را می دیدم... شک من هنگامی به یقین مبدل شد که آن پیرمرد گفت که اسم کتابش ((حرف های ناتمام)) بود. من آغاز نو همسر دیگر چه حکایتی است؟! از باغ بان سوال کردم که چطور اغازنو جا تک و تنها زندگی می کنند و چرا اولادی ندارند و چرا بایستی که پذیرای مهمانانی هر از چند سال یک بار رهگذر همسریابی آغاز نو باغ باشند؟ جوابم را با یک جمله داد و گفت: هر کس در اغازنو دنیای بزرگ وظیفه ای دارد. و خواست که بیش از آغاز نو همسر سوال نکنم.. .. ساعتی را به تماشای مناظر باغ گذراندم. وقت ناهار شده بود. نمی دانم از کجا اغازنو دو نفر انسان کهن سال آغاز نو ورود قدر و آغاز نو ورود همه غذاهای رنگارنگ و خوشمزه که عطر و بوی آن ها نشان از سحر و جادویشان داشت و تازه بدون هیچ امکاناتی که به چشم من خورده باشد، تهیه کرده بودند.
آغاز نو همسر
واقعا جادویی در کار بوده که باعث می شد آغاز نو همسر که از غذاها می خوردم باز میلم به خوردن نوع دیگری غذا جلب شود! بعد از همسریابی آغاز نو همه گرسنگی و تشنگی در آغاز نو ورود کویر برهوت، حالا وقت جبران است! . .. من دو شب میهمان آن باغ و میزبانان مهربان آن جا بودم. .. دیگر وقت رفتن بود. به پیرمرد گفتم که باید به خانه ام بازگردم که خیلی ها منتظر من هستند. از همسریابی آغاز نو حرف های من لبخندی تلخ و پر معنی بر لبانش نقش بست. از آنها خواستم که برایم دعا کنند. از زحمات بی دریغ آغاز نو ورود دو روزشان تشکر کردم و از همسرش خداحافظی کردم و هنگام خداحافظی دستمالی پر از سیب کرد و به من داد و گفت که حتما به آنها احتیاج پیدا خواهم کرد. پرسیدم از کدامین سو بایستی بروم تا به نظرش به مقصدم برسم؟ گفت: رسم همسریابی آغاز نو سال ها اینطور بوده که هر که از در باغ وارد شده و چند روزی مهمان بوده یک راه بیشتر برای خروج نمی داشتند و تو نیز اگر می خواهی به خانه ات برگردی راهی غیر از آن به ذهن من نمی رسد.
همسریابی آغاز نو
همسریابی آغاز نو نمی دانم که چه بگویم، هر چی قسمت باشد، همان می شود. برو عزیز، خلاصه براه افتادم.. .. از همان راهی که همه رفته اند و آن پیرمرد مرموز هم چند روز پیش از آن جا رفته بود، من هم می روم.. رفتن و رفتن، دوباره دوست بدکار، رفیق ناباب رفیق بد و بدبختانه رفیقی که نیمه راه نیست! دوباره سر و کله اش پیدا شد. بعد از آغاز نو ورود آب و هوا و مناظر دلنشین، دوباره کویری خشک و سوزان از راه رسید. با همراهی تابش اشعه های آفتاب سوزان کویر بود که کنار چشمه کوچکم از تلگرام آغاز نو بیدار شدم. من باز هم تلگرام آغاز نو عجیبی دیگر!!! پس آغاز نو همسر مهمانی خوب دو روزه را در صفحه اصلی آغاز نو میدیدم؟؟؟؟!!!! ! تازه متوجه شدم که خبری هم از چشمه کوچک هم نیست، آیا آن را هم در سایت آغاز نو می دیدم؟! ولی نه آثار زمین مرطوب و منطقه ای به شکل چشمه در آن جا جود داشت، یعنی یک شبه آغاز نو ورود چشمه خشک شده؟!!!!! خوب شد که دیشب دلی از عزا در آوردم، تازه از پری شکمم هم سنگینم ودلم درد می کند. انگار که واقعا تمام آن غذاهای رنگین را که لحظاتی پیش در صفحه اصلی آغاز نو می بلعیدم، الان درون معده من هستند! در آغاز نو همسر حرف ها غرق بودم که ناگهان خشکم زد. .. وای من تلگرام آغاز نو نیستم. .. پیش پایم دستمالی پر از سیب های سرخ دیدم. من اغازنو همان سیب های باغبان است. بالاخره من صفحه اصلی آغاز نو هستم یا بیدار!!
صفحه اصلی آغاز نو
هر چند تا از همسریابی آغاز نو علامت های تعجب که جلوی سوالم بگذارم بازهم کم است! آغاز نو سایت همسریابی و همسریابی آغاز نو ورود بین تلگرام آغاز نو و بیداری، آغاز نو سایت همسریابی و همسریابی آغاز نو ورود بین رویا و حقیقت، آغاز نو سایت همسریابی و همسریابی آغاز نو ورود بین دانستن و ندانستن، آغاز نو سایت همسریابی و همسریابی آغاز نو ورود بین بودن و نبودن، با زبانی بند آمده مشغول مبارزه و جمع و جور کردن هجوم سوالات زیاد به مغزم بودم. واقعا دیگر هیچ نظری ندارم. بعد از گم شدن از جاده ای که چند سالی است که از دانشگاه و خانه را از طریق آن می پیمودم، در روز روشن و بعد آن کویر لعنتی و آن اوصافش و حالا هم تلاطمی واقعی و دائمی بین صفحه اصلی آغاز نو و بیداری!!!! ولی چیزی که معلوم است اغازنو که اینجا یک جای غیر عادی است! خوب معلومه پسر باهوش، وقتی سایت آغاز نو می بینی و بعدش هم خوابت همان حقیقت است! چطور تازه فهمیدی که غیر عادی است! ؟. .. شروع به حرکت کردم، در راه همینطور به صفحه اصلی آغاز نو که در آغاز نو همسر مدت دیده بودم و اغازنو رویای حقیقی آخر، به بلاهایی که بر سرم آمده بود. .. به آن پیرمرد باغبان و حرف هایش. .. به مسافر درویش گون قبل از ورود من به باغ. . همان که من قبلا هم در رویا دیده بودمش.... .. مغزم و همه حواس من پشت یک میز نشسته بودند و برای همسریابی آغاز نو سوالات من جواب و راهکاری را در حال جستجو بودند و در پی ربط دادن جریانات به یکدیگر و پیدا کردن رابطه منطقی هر چند کوچکی بین آن موارد بودند و من هم در پشت درهای بسته، پریشان منتظر جواب و نتیجه نشست سران مملکت وجودم با زانوانی در بغل نشسته بودم!
تلگرام آغاز نو
بالاخره نشست به پایان رسید و درها باز شدند و سران یکی یکی خارج شدند. اکثرا سکوتی پر معنا داشتند، بعضی ها با شانه بالا انداختن و جمع و جور کردن لب و خط های روی پیشانی با حالتی سایت آغاز نو، بی نتیجه اغازنو نشست را به من اعلام می کردند... و آب پاکی را حسابی روی دست من ریختند... وای من حالا چی می شه، چکار کنم؟! ای حریف من بگو ببینم چی تو اون کله ات می گذره؟ چه خوابی برای من دیدی ؟! ولی دیگر حوصله جر و بحث بیشترم با او نیامد. من برای مرگی بی افتخار در آن کویر وحشتناک و برای تن در ندادن به راحتی در سرنوشت مقدر او آغاز نو همسر تصمیم را گرفتم که با او مبارزه کنم و حالا همه چیز را برای حیات من مهیا کرده، دوستی بسیار عجیب و شگفت انگیزی است!