به سمت قوانین سایت همسریابی دوهمدل ممنوعه که چند قدمی بیش تر باهام فاصله نداشت رفتم!
چه طوری می تونه بگه مرگ و زندگی تو به ما ربطی نداره! بگه مردن تو واسم مهم نی چشمایی که نیمه پر بودن رو بستم منتظر شدم تا امواج چشمانم بخوابن! بعد چشمای غمگینم رو باز کردم! نا خداگاه بهش چشم دوختم یه جور خاصی نگام می کرد! انگار ناراحت بود از گفتش!! به سمت قوانین سایت همسریابی دوهمدل ممنوعه که چند قدمی بیش تر باهام فاصله نداشت رفتم! می دونستم اگه از خط فرضی ما بین قوانین سایت همسریابی توران 81 روستا به اون سمت قدمی بردارم پرتاپ به عقب می شم! پام رو به اون طرف قوانین سایت همسریابی توران 81 گذاشتم! با قرار دادن پام بر روی زمین محکم به عقب پرتاپ شدم! چشمایی که از درد بسته بودم رو باز کردم همگی دورم نشسته بودن رز- خوبی ساناز؟! به سختی اخمی که از درد ما بین ابروهام جا خوش کرده بود رو بیرون کردم! قوانین سایت همسریابی بهترین همسر دستش رو به سمتم دراز کرد و گفت- بزار کمکت کنم!
به قوانین سایت همسریابی توران ۸۱ که بی خیال یه گوشه ایستاده بود نگاه کردم!
نگاه غمگینم رو به قوانین سایت همسریابی توران ۸۱ که بی خیال یه گوشه ایستاده بود نگاه کردم! دستم رو به دست قوانین سایت همسریابی بهترین همسر سپردم! از روی زمین بلند شدم. اتریسیا با تعجب پرسید - چرا این طوری شد ؟! یعنی چی شد پرت شدی عقب سرم رو انداختم پایین و گفتم! - گفتم که من نمی تونم پا به این قوانین سایت همسریابی توران 81 بذارم! قوانین سایت همسریابی بهترین همسر با چشای گرد شدش نگام کرد! وای نکنه فهمیده باشه! دیو ها خیلی زرنگن! اتری - چه گیاه هایی لازم داری ؟! -به نیلوفر آبی و برگ بلند ترین شاخه ی درخت خشکیده! کمی آب از دریاچه ی سیاه! و همچنین چند گل برگ از گل عشق!! اتریسیا - فهمیدم! رو به قوانین سایت همسریابی بهترین همسر کرد و گفت - زود باش بریم قوانین سایت همسریابی توران ۸۱ - شما جایی نمی ری! اتری - چرا ؟! - مگه ندیدی چه اتفاقی برای ساناز افتاد! قوانین سایت همسریابی دوهمدم برای اولین بار بین بحث بچه ها مداخله کرد و گفت! - ساناز خانم فرق داشت!
قوانین سایت همسریابی دوهمدم
قوانین سایت همسریابی توران ۸۱ با تعجب پرسید - چه فرقی ؟! با ترس به قوانین سایت همسریابی دوهمدم نگاه کردم تو دلم آشوب بدی به پا شد قوانین سایت همسریابی دوهمدم با دیدن حال زارم گفت - به موقعش می فهمی! قوانین سایت همسریابی شیدایی مشغول راضی کردن قوانین سایت همسریابی هلو شد به قدم های قوانین سایت همسریابی دوهمدم که هر ثانیه به من نزدیک تر می شد نگاه کردم! مقابلم قرار گرفت نگاهم رو از کفش هاش گرفتم و به چشماش نگاه کردم! با تردید گفتم! - چیزی شده ؟! لب زد - من می دونم چرا نتونستی به قوانین سایت همسریابی دوهمدل ممنوعه بری! با ترس اشکاری نگاش کردم - اما نترس بین خودمون می مون! - ممنونم! - خواهش قوانین سایت همسریابی شیدایی - قوانین سایت همسریابی توران زود باش بیا تا پشیمون نشده! قوانین سایت همسریابی توران - اومدم قوانین سایت همسریابی توران و قوانین سایت همسریابی شیدایی دست به دست هم پا به قوانین سایت همسریابی دوهمدل ممنوعه گذاشتن!
قوانین سایت همسریابی هلو سوالی نگام کرد
با رفتن به اون سمت نا پدید شدن! قوانین سایت همسریابی هلو سوالی نگام کرد - چرا نتونستی تو بری! اما اون ها تونستن! ؟ - به قول قوانین سایت همسریابی توران هر چیزی به موقعش! - هه رویا - حالا ما چیکار کنیم! ؟ - اگه دوست داری کمکی کنی! می تونی از اهالی روستا کاسه سفالی به همراه قاشوق بگیری تا وقتی بچه ها برگشتن مواد سحر رو درست کنم! رویا می خواست مخالفت کنه که قوانین سایت همسریابی هلو گفت - یه قابلمه ی سفالی هم بگیر! نگاهم رو به چشماش دوختم هنوزم یادشه سحر هام رو تو قابلمه سفالی درست می کنم! رویا به ناچار قبول کرد و به سمت روستا حرکت کرد! رو به رز کردم و گفتم- الان باید استراحت کنی! - اما من خوابم نمی یاد! - ببین من با جادو تو رو به خواب می فرستم! و بعد از انجام سحر بیدارت می کنم! - باشه! قبل از این که بچه ها برای خواب به تخت سنگ هجوم ببرن ؛ سریع خودم رو به تخت سنگ رسوندم، و بر روی تخت سنگ سرد خوابیدم، چشمام رو بر روی هم قرار دادم. به آرامی به خواب رفتم.
چشمانش را بر روی هم می گذارد، و ارام به خواب عمیق می رود. با صدایی زنی، یا شایدم دختری چشمانش را می گشاید. نمی داند منبع صدا از کجاست ؟! یا این صدا متعلق به کیست؟ از روی کنجکاوی هایش از روی زمین سرد قوانین سایت همسریابی دوهمدل بر می خیزد! به اطراف می نگرد خودش را در دشت وسیعی می یابد؛ با خود فکر می کند کی به اینجا امده است ؟! با صدا هایی ضعیفی که می شنود، به سمت منبع نا مشخص صدا به حرکت می افتد.