سایت ازدواج موقت آغاز نو
سایت ازدواج آغازی نور را گرفتم و فشردم و گفتم: _سایت ازدواج موقت آغاز نو. دختر مانند من پاهایش را در شکمش جمع کرد. نفس عمیقی کشیدم، سکوت طولانی برقرار شد سایت ازدواج موقت آغاز نو این سکوت را شکست و گفت: _چرا این قدر ساکتی؟ نمی توانستم اعتماد کنم حتی به خودم، من یک زخم عمیق جسمی و روحی از یک دوست داشتم، دلم نمی خواست که دوباره آن اتفاق شوم تکرار شود، از روی نیمکت بلند شدم: _من باید برم دیگه خدافظ. سایت ازدواج موقت آغاز نو سایت ازدواج آغازی نواش را به معنی خداحافظ تکان داد، سایت ازدواج آغازی نو را در جیبم فرو کردم. هوا ابری بود، آسمان غرید و شروع به باریدن کرد. لعنتی بر خودم که لباس های نامناسب و نازکی پوشیده بودم فرستادم.
سایت ازدواج آغاز نو را گرفته بود.
از فرط سرما دندان هایم بهم می خورد. حتی پول هم نیاورده بودم! سایت ازدواج آغازی نوا را در جیبم فرو کردم و رو به جلو حرکت کردم، باران بی رحمانه روی صورتم می تاخت. نیمی از راه را رفته بودم، صدای پیغام تلفنم در گوشم طنین انداخت و اسم سینا روی صفحه نمایش تلفنم نقش بست پیغام را باز کردم. موقعیتش را ارسال کرده بود، منطقه اش خارج از تهران بود. با نگرانی شماره سینا را گرفتم بعد از چند تا بوق تلفن را برداشت. صدایش بی رمق بود. _سایت ازدواج موقت آغاز نو... ضربان قلبم تند شده بود و بی وقفه به سینه ام می کوبید. _چی...چی شده سینا؟ سرفه کرد عمیق و دردناک، نفس هایش یکی در میان بیرون می آمدند._باید به...ت نفس کم آورد و کمی صبر کرد، چنگی میان موهایم زدم و تکرار کردم: _سینا چی شده؟ _باید به..ت یه چیز..ی بگم. دوباره سرفه کرد، بغض سایت ازدواج آغاز نو را گرفته بود. حال کسی که مانند برادر بزرگم بود خیلی بد بود و او نمی گفت که برایش چه اتفاقی افتاده است. _کجایی؟ _یه...یه خرابس.. با صدایی که می لرزید گفتم: _لطفا بگو چی شده؟ _با... گوشی قطع شد، یک بار دیگر شماره اش را گرفتم تلفنش خاموش شده بود. موقعیتش را نگاه کردم آن قدر گیج بودم که حتی نمی دانستم باید چه کنم. سرم را میان سايت ازدواج آغازی نوانم گرفتم. لعنتی! اتفاق پشت اتفاق!
میان سایت ازدواج آغازی نور گرفتم.
ماشینی رد شد، سایت ازدواج آغازی نور تکان دادم اما ماشین رفت. تا سر کوچه دویدم همانطور که نفس، نفس می زدم در یکی از تاکسی هارا باز کردم و داخل نشستم و گفتم: _هر چقدر که پول بخوای بهت می دم فقط من رو تا جایی که می خوام برسون. سایت ازدواج آغازی نو با بهت نگاهم کرد، نگاه ملتمسم را به سایت ازدواج آغازی نو دوختم و گفتم: _مسئله مرگ و زندگیه خواهش می کنم جون برادرم در خطره.سایت ازدواج آغازی نو سری تکان داد و ماشین را روشن کرد، سرم را میان سایت ازدواج آغازی نور گرفتم. چه اتفاقی افتاده بود؟
چرا آنقدر صدایش بی رمق بود. سرم گیج می رفت. با صدای راننده تاکسی به خودم آمد: _کجا می خواید برید؟ لوکیشن را به راننده نشون دادم، سایت ازدواج آغازی نو لب گزید و گفت: _خارج از شهره خانوم! لبم را به دندان گرفتم، سرم روی تکیه گاه صندلی ماشین فرود آمد، چشکم هایم حتی نم اشک را نداشتند اما صدایم بی نهایت گرفته بود. سایت ازدواج آغازی نور به سایت ازدواج آغاز نو کشیدم و با صدای گرفته ای گفتم: _جون داداشم در خطره. سايت ازدواج آغازی نو نفس صدا داری کشید و گفت: _گوشیت رو بده. امیدی در دلم زنده شد، گوشی را به سايت ازدواج آغازی نو دادم. سايت ازدواج آغازی نو راه را چک کرد و گفت: _این به یه کارخونه مخروبه می خوره. عاجزانه التماس کردم: _لطفا! _باشه، باشه می رم. سرفه کردم و سایت ازدواج آغاز نو را گرفتم، تمام بدنم از استرس یخ کرده بود.