نام وب سایت همسریابی ونوس را شنیدم
نگاهی به ساعت توی دستم انداختم که ساعت یک ظهر بود و نام وب سایت همسریابی ونوس را شنیدم که گفت: -برو جلوی یه رستوانی توقف کن ناهار بخوریم, بعدش اگه خواستید بریم حمام. یاسین خواست حرفی بزند که من زودتر گفتم: -آره حتما بریم حمام! همسریابی ونوس باشه ای گفت و به سرعت ماشین افزود, بعد از کمی جستجو یک رستوران سنتی پیدا کردیم.
نمای بیرونیش خیلی جالب بود, مثل روستاهای دور افتاده و قدیمی, دیواراش از گاه و گل بود و همسریابی ونوس زیبا داشت. وارد شدیم, داخلش هم دست کمی از بیرونش نداشت, بزرگ بود و دورتا دورش باغچه بود, گلهای رنگارنگی داخلش بود و از کنارش آبشار زیبایی عبور میکرد. لبخند رو لب واقعی بود, تختهایی که کنار هم چیده شده بود و یک راه باریک از وسط رستوران جدا میشد و میرسید به وب سایت همسریابی ونوس که فضای بازی بود, پر از دارو درخت و صندلی که دورتا دورشان چیده شده بود.
روی دومین تخت نشستیم و طولی نکشید که یک پسر جوان با لباس محلی به سمتمان آمد, سلام و خوش آمد گویی گرمی کرد و منو را به سمتمان گرفت. هم غذاهای سنتی و محلی بود هم غذاهای روز. - چی میخورید؟ وب سایت همسریابی ونوس بود که این سوال را میپرسید, نگاهش کردم, نگاهش به من بود! منو را روی میز قرار دادم و گفتم: -من جوجه میخورم. همسریابی ونوس و نوید هم به تبعیت از من جوجه با سالاد و دلستر انگوری سفارش دادند.
و وب سایت همسریابی ونوس سربه زیر
پسر با گفتن چشم منو هارا برداشت و رفت. یاسین حواسش به موبایلش بود و وب سایت همسریابی ونوس سربه زیر موبایلم را از کیفم درآوردم و صفحه اش را روشن کردم, دو تا پیغام از سایت همسریابی ونوس داشتم, دکمه اتصال را زدم و باهاش تماس گرفتم, بعد از چند بوق بالاخره خانم جواب داد: -بله؟ - سلام, خوبی؟ - سلام خانوم خانوما, چه عجب؟ - تیکه ننداز فرا, هزار بار تو جواب ندادی یهبارم من, مگه چی شده حالا؟ - رل یابی آخه نمیدونی که چی شده؟ متعجب پرسیدم: -چی شده؟ فرانک با کمی مکث همراه آهی کوتاه که کشید گفت: -اون باندی که تو میگفتی مواد جابجا میکنن و به همون بهانه ی مدلینگ شدن همسریابی ونوس رو گول میزنن و درگیرشون میکنن دیروز صبح کلا متلاشی شده, همشون دستگیر شدن, حتی نازنین, عمو از بابا کمک خواسته بود از طریق رل یابی فهمیدم, حالا احتمالا بابا باز برگرده ولی فکر نکنم کاری از دستش بربیاد چون مثل اینکه نازنین خودش اصل کاری بوده!
در طول مدتی که سایت همسریابی ونوس صحبت میکرد من متعجب به زمین خیره بودم. - یاس؟گوشت با منه؟ با حرفِ فرانک به خودم آمدم و جوابش را دادم: -هان, آره آره فهمیدم! سایت همسریابی ونوس با پوفی بلند که کشید گفت: -چی چیو فهمیدی آخه؟ دارم میگم کجایی؟ دستم را روی پیشانی ام گذاشتم و گفتم: -کاشان! صدای متعجب سایت همسریابی ونوس بلند شد: -کجا؟ دوباره گفتم: -کاشان.میخوایم بریم شیراز. - عه, کی رفتین؟ - صبح راه افتادیم, تو کجایی؟ - من خونه, میخوام با معین شب برم مهمونی دارم حاضر میشم.