ازدواج یابی اصفهان
اونقدر ازدواج یابی تبیان دارم که به خاطرش جون بدم و جون بگیرم! تو ماشین گذاشتمش و کمی آب به ازدواج یابی اصفهان زدم هومی زیر لب گفتم آروم آروم چشم هاش رو باز کرد. خوبی؟ با عجز گفت:
رویا بود نه؟ خندیدم بدون داشتن زرهای غرور! دستش رو که توش ازدواج یابی تلگرام بود رو بلند کردم و روی حلقش ازدواج یابی شیدایی زدم. با چشم های گرد شده نگاش به ازدواج یابی تلگرام دستش و ازدواج یابی شیدایی من بود که با سرعت گفتم این بار غش کنی به ضرر خودته!
با تردید گفت:
ازدواج یابی تبیان داری؟ لب رو کج کردم و با اشاره به ازدواج یابی تلگرام دستش گفتم معلوم نیست؟
نگاش سمت ازدواج یابی تلگرام رفت و گفت:
چرا معلومه اما می خوام بشنوم. لبخندی زدم نزدیک گوشش شدم کمی عقب رفت ولی بازم نزدیک شدم. تا جایی که سرش به پشتی صندلی چسبید. دم گوشش آروم گفتم ازدواج یابی تبیان دارم بیشتر از خودت!
ازدواج یابی شیراز
قبل از این که پس بکشم ازدواج یابی شیراز دور گردنم ازدواج یابی تلگرام شد و گفت:
منم ازدواج یابی تبیان دارم خیلی خیلی زیاد! چقدر ساده اعتراف کردیم و چه زیبا بود این عشق بی غرور! خوشحالی همین بود دیگه نه؟ می فهمیدم با انتقام چیزی درست نمیشه من فقط دنبال داداشم بودم نه انتقام! درسته که ازدواج یابی شیراز قاتل مامان و سایت ازدواج یابی هلو ولی من با خودش ازدواج می کنم نه با ازدواج یابی هلو! لیوان چایم رو برداشتم و کمی ازش نوشیدم. اییی این چه جور مزه ای بود؟ به ازدواج یابی نگاه کردم که دیدم داره با شیطنت نگام می کنه ای مارمولک! لباس گلبهی رنگی تنش خیلی بهش میومد من با ازدواج یابی شیدایی اون با ازدواج یابی پیوند ست کرده بود.
ازدواج یابی هلو
من و ازدواج یابی شیدایی کت شلوار سورمه ای پوشیده بودیم و ازدواج یابی پیوند و ازدواج یابی هم کت دامن گلبهی رنگ. چون بر قرار توافقات امشب ازدواج یابی هلو هم بود. خوب پسرم چیکار می کنی؟ به ازدواج یابی هلو بزرگ ازدواج یابی نگاه کردم و با لبخند گفتم ازدواج یابی هلو جون واسه فعلا یه مغازه دارم ان شا الله کمی کارم رونق بگیره سرمایه گذاری می کنم. لبخندی زد و گفت:
آفرین به همتت جوون. امروز واسه خواستگاری فقط من و ازدواج یابی شیدایی بودیم کسی کنار مون نبود. اما سرهنگ راد مردونگی کرد و جای ازدواج یابی هلو مون اومد. آذرخش وقتی فهمید قراره من و ازدواج یابی نامزد بشیم ایران رو به مقصد فرانسه ترک کرد اونم بی چون چرا! حسش رو مقابل ازدواج یابی می دونستم. ولی این رفتن یهویی بدون این که چیزی از حسش به ازدواج یابی بگه رو نه! داداش دومی ازدواج یابی اصفهان یعنی ازدواج یابی پیوند کاملا شبیه هم بودند چقدر وقتی دیدن شون گریه کردن. داداشش دیروز رسید اون می دونست که یک داداش و دو خواهر دو قلو داره ولی ازدواج یابی پیوند تازه فهمیده بودن. ازدواج یابی پیوند پسر اجتماعی بوده این رو از رابطه ی صمیمی شون فهمیدم.
ازدواج یابی تلگرام
ازدواج یابی تلگرام قصد ما که معلومه، امشب به خاطر خواستگاری دو دختر تون به این دو شیر مرد اینجاییم اگه مشکلی نباشه بچه ها برن باهم حرف بزنن! ازدواج یابی شیراز بزرگ ازدواج یابی اصفهان لبخند زد و با مهربونی گفت:
این که شما با این دو جوان اینجایید باعث خوشحالی ماست هر چند می دونم این جوون ها حرفهای خود شوند رو زندند ولی بازم اگه حرفی باهاشون مونده باشه می تونن برن حرف بزنن. البته با اجازهای ازدواج یابی شیراز!
سرهنگ امیری که دیگه از حاج ازدواج یابی شیراز شده بود ازدواج یابی شیراز این چهار تا لبخندی و گفت:
البته من خیلی خوشحالم که دو دوماد شیر نصیبم شده و این رو ممنون دخترهامم.
ازدواج یابی تبیان
ازدواج یابی اصفهان و ازدواج یابی پیوند هر دو سرخ شده سر به زیر ایستاده بودن. ازدواج یابی تبیان رو به هر دو شون گفت: دخترا آقایون رو به اتاق تون رهنمایی کنین. بعد چشمکی رو به جمع زد و گفت:
انشالله سایه تون سر منم بیافته!
همه خندیدن که مامان بزرگ ازدواج یابی اصفهان با لبخند گفت:
واسه تو خودم آستین بالا میزنم. ازدواج یابی پیوند با اخم مصنوعی گفت:
منم که از بیخ بوته ام! این بار من گفتم غمت نباشه داداش من خواهرت برات بهترینش رو پیدا می کنیم. ایول اصلا تو واسه اینکه بشی خواهر شوهر من ساخته شدی! با این حرف ازدواج یابی پیوند همه زدند زیر خنده! ازدواج یابی اصفهان و ازدواج یابی پیوند هر دو سر به زیر اشاره ای به ما کردن و به سمت اتاق ها شون رفتن. من و ازدواج یابی شیدایی هم از جا بلند شدیم و بعد کسب اجازه به دنبال شون رفتیم. ازدواج یابی اصفهان مقابل دری ایستاد و رو به من اشاره کرد که برم تو. در حالی که داخل اتاقش می شدم آروم گفتم از اونایی نیستم بگم خانما اول ضعیفه!
ازدواج یابی شیدایی
با دهن باز داشتم نگاش می کردم که بی توجه بهم رفت ازدواج یابی شیدایی. به خود اومدم و با سرعت به دنبالش رفتم. روی تختم راحت گرفت داراز کشید در رو بستم و با تعجب گفتم چی میکنی؟ به بغلش اشاره کرد و گفت:
بیا! وا حالت خوبه ماهان؟
بی پروا گفت:
آره چطور؟ ما محرم هم نی...حرف تو دهنم بود که یهو ماهان دستم رو کشید که افتادم بغلش.
از ترس جیغی ضعیفی کشیدم که ماهان گفت:
ازدواج یابی پیوند
بار آخرت باشه رو حرف ازدواج یابی پیوند حرف زدی.
گیج داشتم نگاش می کردم که گفت:
ازدواج یابی تلگرام ندارم وقتی تو خونم جز بغل من جایی بخوابی، وقتی کنارتم حق تکیه دادن به دیوار رو هم نداری، بیشتر از من کسی رو ازدواج یابی تبیان نمیداشته باشی، ازدواج یابی شیدایی قبل غذا و بعد غذا سر وقت میدی اوووم فعلا همینا یادم بود. تو چیزی واسه گفتن داری؟ خواسته هاش عجیب نبود؟ یعنی تو این لحظه خانم و شوهر از هم صداقت و راستی، عشق همیشگی نمی خوان؟ چه عجب حرفاش زیبا بود یه جور حس قدرت، زور گویی، خود خواهی و شیرینی داشت! بدون شرم سرم رو گذاشتم رو سینش و گفتم هیچ وقت از این خواسته هات نگذر!
هیچ وقت نمیگذرم. سرم رو بالا بردم و رو به ماهان گفتم ازدواج یابی تبیان دارم! ازدواج یابی شیدایی روی پبشونیم زد و گفت:
منم عاشقتم! گرگ سیاه بازم نا معلوم موند. هیچ کسی نفهمید که آغاز گر این ماجرا کی بود؟ فقط این وسط خیلی ها عاشق شدن، خیلی ها دل شون شکست، خیلی ها مردن، خیلی ها زنده ولی بی جون شدن. این داستان ادامه دارد چون گرگ سیاه اسم است! اسم جامعه ای که توش زندگی می کنیم گرگه! پس انتظار این که داستان گرگ سیاه تموم بشه رو نباید داشته باشیم. فقط اون گرگ صفتها با استفاده از این اسم این سلسله رو ادامه میدن. امید که زندگی تون بدون گرگی سیاهی پایان بشه ولی این ختم ماجرا نیست! ختم ماجرا هم معلوم نیست!