و خشنم ازدواج موقت حافظون او را از سر خودم باز کرده بودم که بنفشه هم حاضر به دیدن او نبود دلش به حالش سوخته بود. این روزها تنشهای عصبی ام شدید تر شده بود و ذهنم دوباره مانند تراکتوری در پی فکر کردن بی وقفه بود. طوری که شدیداً ازارم میداد ان روز به اصرار بنفشه به همراهش ازدواج موقت حافظون رو نزد پزشکش بردیم تا قد و وزنش را اندازه گیری کند. ساکت و خاموش موسسه ازدواج موقت حافظون رو در اغوشم گرفته بودم و حاضر نبودم اون رو به بنفشه بدهم. بعد از خواب ان شب شدیداً روی سامان حساس شده بودم و اگر مجبور نبودم درس و دانشگاه رو رها میکردم و سامان رو در اغوشم نگه میداشتم. حس میکردم همه دنیا سعی دارند موسسه ازدواج موقت حافظون را از من جدا کنند. سامان که رفتارهای عصبی من کالفه شده بود باز هم سکوت رو پیشه کرده بود و گاهی که بازی هایش پر سر و صدا میشد بی اختیار سرش فریاد می کشیدم و او چنان بغض میکرد که قلبم بی تابی میکرد و سریع او را در اغوشم میگرفت و مانند بچه ها اشک می ریختم و از او میخواستم من رو ببخشه و ازدواج موقت حافظون هم پا به پای من اشک می ریخت و همیشه مامان بود که این قائله رو ختم به خیر میکرد و با عصبانیت سایت همسریابی ازدواج موقت حافظون رو از اغوشم بیرون میکشید و با تشر و فریاد می گفت که من با این رفتارهایم با روحیه حساس سامان بازی میکنم اما به راستی دست خودم نبود.
شدیداً عصبی شده بودم و نمیدونستم باید چی کار کنم. صدای بنفشه من رو از فکر و خیال بیرون کشید و گفت: -پاییز موبایلت داره زنگ میخوره تو کانال ازدواج موقت حافظون رو بده به من برو موبایلت رو جواب بده. به موسسه ازدواج موقت حافظون نگاه کردم و با تردید او را در اغوش بنفشه رها کردم و از مطب دکتر خارج شدم و راهرو بیمارستان تلفنم رو روشن کردم: -بله بفرمایید؟ -سالم. خانم پاییز مودت؟ -بله خودم هستم. اما شما؟ -بنده صالحی هستم. وکیل صیغه موقت حافظون ارغوان. چیزی در وجودم فرو ریخت.
سایت ازدواج موقت حافظون قبل ایست قلبی کردند
دستم رو به دیوار گرفتم و با وحشت گفتم: -فت کردن؟ -بله متاسفانه سایت ازدواج موقت حافظون قبل ایست قلبی کردند و دار فانی رو وداع گفتند. لبخند بی رحمانه ای زدم و بر خالف میل باطنی ام گفتم: -رحمتشون کنه. -متشکرم.امیدوارم بهتون صبر بده. پوزخند زدم و سکوت کردم و او ادامه داد: -غرض از مزاحمت این بود
صیغه موقت حافظون پیش از فتشون از من خواستند
که صیغه موقت حافظون پیش از فتشون از من خواستند مسئله ای رو با شما درمیان بگذارم و تاکید کردند که حتماً قبل از خواندن وصیت نامه که در پایان مراسم سوم ایشان قرائت میشه با موسسه ازدواج موقت حافظون تماس بگیرم. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: -خوب امرتون؟ -کانال ازدواج موقت حافظون ایشون یکی از ملکهای خودشون رو به نام شما کردند و بنده هم در باب همین مسئله با شما تماس گرفتم. با تعجب پرسیدم: -به نام ازدواج موقت حافظون؟ -بله. خونه باغی که در زعفرانیه قرار داره.. با دهانی که از شدت حیرت باز شده بود به یاد باغی که در ان زندگی میکردیم افتادم و در حالی که حیرت از نگاه و کالمم می ریخت گفتم: -برای چی؟ -بنده در جریان نیستم. ایشون خیلی اصرار داشتند که این قطعه زمین به نام عروس خانواده بشه. کانال ازدواج موقت حافظون از بنده خواستند سایت ازدواج موقت حافظون رو در جریان این موضوع قرار ندم. واقعاً نمیدونستم باید چی کار کنم. از کار ارغوان شدیداً دچار بهت شده بودم. باورم نمیشد چنین فداکاری رو کرده باشه. نه مطمئناً فداکاری نبود. اون خواسته بود به این طریق به من رشفه بده تا او را ببخشم. لعنتی حتی بعد از مرگش هم فکر رشفه دادن بوده. لعنتت کنه... کانال ازدواج موقت حافظون تو رو ببخشم. حتی اگه کل ایران رو به نامم می کردی... -خوب شما باید برای امضا مدارک به این ادرسی که خدمتتون عرض میکنم تشریف بیارید. یادداشت می فرمایید؟ نفس عمیقی کشیدم و گفتم: -سایت ازدواج موقت حافظون... بعد از اینکه تلفن رو قطع کردم به داخل مطب برگشتم و سعی کردم ذهنم رو از بذل و بخششی که ارغوان به خرج داده بود دور کنم. اما چنین چیزی محال بود. سایت همسریابی ازدواج موقت حافظون با کنجکاوی پرسید