عمه گفت به چی میخندیدی ازدواج موقت صدات کل خونه رو برداشته بود؟ ازدواج موقت هلو به نگاه به من کرد. یه نگاه پر از خواهش بهش انداختم که گفت هیچی مامان. مگه میشه کنار ازدواج موقت تهران ساعتی تلگرام بود و نخندید ؟؟ نه عزیزم نمیشه واقعا. بس که این دختر داداشم بانمک و شیطونه.. ازدواج موقت اصفهان زیر لب جوری که کسی نشوه گفت. زیادش کنه. گوله ی نمکه ولی من شنیدم و گفتم تا چشت دراد... ازدواج موقت اصفهان با تعجب سرشو اورد بالا و گفت جاان؟
هیچی با شما نبودم اهان. یه لحظه احساس کردم با منی یه اییش گفتم و رفتم کنار ازدواج موقت نشستم. چایی دادم دستش تا بخوره. یه نیم ساعتی گذشت که به نیما و ازدواج موقت تهران اشاره کردم که اگه عذر خواهی میخواین بکنین بگین الان وقتشه. اول ازدواج موقت پارسیان شروع کرد و گفت سارگل. .چیزه..بابت اون روز معذرت میخوام من واقعا قصد بدی نداشتم. باور کن مثل ازدواج موقت تهران ساعتی تلگرام واسم عزیزی وقتی حالت بد شد خیلی نگران بودم واست. واقعا شرمنده بعدم سرشو انداخت پایین. اخخیی داداشم چه مظلومه. ولی هیچکی جز من نمیدونه اون چه شیطونیه. ازدواج موقت هلو گفت نه شهریار احتیاج به عذرخواهی نیست.
نیما هم با حرفی که ازدواج موقت هلو زد دل و جرئت پیدا کرد
من از دستت ناراحت نیستم چون میدونم دلت مثل گل پاکه. شهریار با تعریفی که ازدواج موقت ازش کرد نیشش تا بناگوش باز شد. نیما هم با حرفی که ازدواج موقت هلو زد دل و جرئت پیدا کرد و گفت سارگل خانوم. منم معذرت میخوام بابت کارم. باور کنین دل من از گل پاک تره. اصلا پیشنهاد این کار از ازدواج موقت پارسیان بود من هیچ نقشی نداشتم. اون از اول همه ی کار هارو انجام داد.من مظلوم و تنها گیر اورده بود... همه خندشون گرفته بود. ازدواج موقت پارسیان با تعجب به نیما زل زده بود.
اخه همه ی این نقشه ها زیر سر ازدواج موقت اصفهان بوده. ولی ازدواج موقت تهران هیچی نگفت. ازدواج موقت جواب داد اره میشناسمت چه قدر مظلومی. اما من ناراحت نیستم نه از تو نه از ازدواج موقت پارسیان. باور کنین. وقتی صحبتاشون تموم شد قصد رفتن کردیم. ازدواج موقت مشهد با لبخند بهمون نگاه انداخت و گفت خوشحالم که همچین دختر و پسر خوبی به داداشم داده. امیدوارم عاقبت بخیر بشین. ازدواج موقت مشهد گفت ارغوان خانوم پس من چی؟ ازدواج موقت مشهد خندید و گفت واسه شما هم میکنم یه خانم شیطون مثل خودت گیرت بیاد. ارغوان جون.
ازدواج موقت تهران رفت نیما رو برسونه.
چرا نفرین میکنی؟ همه به طرز صحبت کردنش خندیدیم. خداحافظی کردیم و سوار ماشینامون شدیم. ازدواج موقت تهران رفت نیما رو برسونه. منم رفتم خونه شامم رو که خوردم یه شب بخیر گفتم و رفتم بالا تو اتاقم که بخوابم. کلا من وقتی شکمم سیر میشه چشمام سنگین میشه. روی تخت دراز کشیدم و چشمام رو بستم. اخیش چه لذتی داره.. وای چه سوتی ای دادم پیش ازدواج موقت هلو. حالا اون هیچی سامیارو بگو با اینکه خیلی وقته ندیدمش و کلا قیافش یادم نیست ولی بازم. خیلی خیط شدم.ولش بابا به درک، شنیده حرفام رو که شنیده. ..والا کم کم خوابم برد و دیگه هیچی نفهمیدم.. روز بعد چون کلاس داشتم باید ساعت ده دانشگاه میبودم. ساعت نه بیدار شدم.