و من االن وظیفمه سهمت رو بهت بدم. -چه سهمی مامان؟! با صدای هیلدا به عقب برگشتیم. دست به سینه و با عصبانیت داشت به ازدواجهلو نگاه میکرد. مامان: تو کاریت نباشه هیلدا! تو سهمت رو گرفتی و اینا دیگه سهم هیلماست؛ باید وصیت بابات رو به جا بیاریم. -ولی مامان من سهمی نمیخوام، ازدواج هلو شما رو پیداکردم انگار ثروتمندترین دختر دنیام! مامان: قربونت برم ازدواجهلو اما چه تو بخوای و چه نخوای باید قبولش کنی؛ چون وصیت باباته! بعدش هم باید شناسنامهت رو بیاری و فامیلیت رو عوض کنیم. -نمیدونم چی بگم. درسته راضی نیستم؛ ولی دلمم نمیخواد با قبول نکردنش از حرف بابا سرپیچی کنم؛ شناسنامهام همراهمه. هیلدا: خودت رو به موش مردگی نزن، تو که از مال و منالی نصیبت بشه! مامان: هیلدا دفعه آخرت باشه اینجوری با خواهرت حرف میزنی! برو بیرون از اتاق. هیلدا: هه! ازت متنفرم ترالن خانم! اون از نبودنت که بابام رو گرفتی، اینم از االن که داری ازدواجهلو ازم میگیری!
منکه با تو کاری ندارم هیلدا، تو چرا اینقدر از من متنفری هیلدا: دلیلش رو قبال بهت گفتم! از اتاق رفت بیرون و ازدواج دائم هلو هیراد رو صدا زد تا کارای انتقال سهم و عوض کردن فامیلیم رو انجام بده. شناسنامهم رو به ازدواجهلو ورود دادم و گفتم: -مامانی ما باید بریم، کارای آرشام مونده. ازدواج موقت هلو قم: کجا؟! من تازه پیدات کردم، نمیذارم بری. -خب عزیز من دوباره میام؛ باید برم
با ازدواج هلویی هم حرف بزنم
با ازدواج هلویی هم حرف بزنم و ببینم ازدواج هلو از چیا خبر داره. سایت هلو ازدواج دائم: آخه دخترم دلم برات تنگ میشه. -قربون دلت بشم من! هر روز بهت زنگ میزنم، بعدشم نزدیک ازدواج من و آرشامه. اونموقع هم خبرت میکنم بیای. مامان: دلم راضی نیست؛ اما باشه. نمیخوام محدودت کنم. -فدات بشم که اینقدر ماهی! جلو رفتم و ازدواج هلو کیتی به گونهاش زدم.
ازدواج دائم هلو: دخترم. هیراد اومد تو اتاق و گفت: -ازدواج هلو ورود میگه اسمشم تغییر بدیم یا نه؟ ازدواج موقت هلو قم: نه، میخوام به احترام خانواده ای که دخترم رو بزرگ کردن و اسم ترالن رو براش گذاشتن اسمش همونی که هست بمونه! هیراد باشهای گفت و رفت. ازدواج هلو نزدیکای عصر بود
ازدواج سایت همسریابی هلو گفت بهتره راه بیفتیم
که ازدواج سایت همسریابی هلو گفت بهتره راه بیفتیم تا به شب نخوریم. موافقت کردم و ساکم رو برداشتم تا لباسام رو توش بریزم. وقتی که اینجا اومدیم ازدواجهلو رفت و از ویالی دوستش وسایالمون رو آورد. ساکم رو بستم و گفتم: -من حاضرم! -باشه عزیزم، بریم از مامان خداحافظی کنیم. از مامان خداحافظی کردیم. محکم بغلم کرده بود و اشک توی چشماش جمع شده بود. مامان: دلم برات تنگ میشه، زود برگرد دخترم!
چشم ازدواج موقت هلو قم ٬ شما هم مواظب خودت باش از هیراد هم خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم. *** -الو ازدواج هلو -سالم، جون ازدواج هلو ورود! -سالم خواهری، خوبی؟ -خوبم تو چهطوری؟ -بد نیستم. -چیزی شده ازدواج سایت همسریابی هلو؟ -راستش یه سوال خیلی مهم داشتم؛ برای همین زود بهت زنگ زدم تا بپرسم. -جانم؟ چه سوالی؟! -تارا تو که پنج سال از من بزرگتری میدونستی من دختر واقعی بابا و سایت هلو ازدواج دائم نیستم؟! -باالخره فهمیدی؟ آره عزیزم میدونستم. -پس چرا بهم چیزی نگفتی؟ -برای اینکه ازدواج دائم هلو نمیذاشت و هردفعه میگفت ترالن بزرگ بشه خودم بهش میگم؛ ولی وقتی هم که بزرگ شدی جرئتش رو نداشت