سایت همسریابی اناهیتا نا امید می شد
آن ها حدود دو کیلومتر به عقب برگشتند ولی هیچ اثری از ماتامور به چشم نمی خورد و آن ها رفته رفته از پیدا کردن سایت همسریابی اناهیتا نا امید می شدند. آن ها مرتب صدا می زدند: " ماتامور... ماتامور. " ولی هیچ جوابی نمی آمد. جز صدای زوزه سگ و گاهی فریاد جغد ها صدای دیگری شنیده نمیشد. در آخر چشم های تیز بین سیگونیاک شبحی را در زیر یک درخت کمی دور تر از جاده دید. همه به طرفی که او اشاره می کرد رو آوردند. ادرس جدید همسریابی اغاز نو در حقیقت خود ماتامور بود که پایین یک درخت نشسته و پشت خود را به آن تکیه داده بود. پاهای بلندش جلوی او به طور کامل زیر برف قرار داشت. او وقتی دوستانش نزدیک می شدند از جا تکان نخورد و به نداهای خوشحالی آنان جوابی نداد.
بلازیوس که از ادرس جدید سایت همسریابی اغاز نو عدم استقبال به شدت نگران شده بود بطرف او دوید و نور فانوس را روی صورت او انداخت. چیزی که به چشم او رسید باعث شد که فانوس تقریبا از دسش به زمین بی افتد. ماتامور بیچاره مرده بود. با چشمان باز به تاریکی ها نگاه می کرد و بدنش سرد و سفت شده بود. صورت هولناکش مثل همه انسان هایی که روح از بدنشان مفارغت کرده است در هم پیچیده بود. حیرت و تاسف آن سه نفر که جسد ماتامور را پیدا کرده بودند قابل وصف نیست. در حضور مرگ، آن ها برای چند لحظه بدون یک کلمه حرف آن جا ایستاده و فکر می کردند. ستمگر زود تر از همه بخود آمد و به امید اینکه شاید هنوز بارقه ای از حیات در وجود ماتامور مانده باشد دست او را گرفت و سعی کرد که نبض او را پیدا کند. سایت همسریابی اناهیتا از بلازیوس قمقمه اش را که همیشه با خود داشت گرفت و چند قطره شراب به دهان مرده ریخت.
لا به لای لب های بی رنگ همسریابی امید روی سینه اش ریخت
تلاش بیهوده ای بود. دندان های جسد قفل شده بود و شراب از لا به لای لب های بی رنگ همسریابی امید روی سینه اش ریخت. سیگونیاک که صدایش می لرزید گفت: " مرد بدبخت را به حال خودش بگذار. نمیبینی که او از دنیا رفته است؟ " بلازیوس اضافه کرد: " افسوس که شما درست میگویید. او مرده است. مرده مثل مرده های مصری در اهرام. مرد بیچاره. او بخاطر برف سنگین راهش را گم کرده و در آن باد و طوفان شدید قادر به پیش رفتن نبوده است. از جاده خارج شده و به آدرس جدید همسریابی آغاز نو امید که شاید ریزش برف متوقف شود زیر این درخت جا گرفته است. بدبختانه آدرس جدید همسریابی آغاز نو به اندازه کافی گوشت و چربی روی استخوان هایش نداشت که ادرس جدید همسریابی اغاز نور را در مقابل سرما محافظت کند و خیلی زود تمام بدنش منجمد شد.
او بخاطر اینکه در پاریس گل کند خیلی اخیرا به خودش گرسنگی داد و از هر سگ شکاری لاغرتر شده بود.، ماتامور بیچاره... تو الآن بجایی رفته ای که در آن جا ناله و ماتم و درد و اندوه رو نمی کند. کسی در روی صحنه مشت و لگد و دشنام نثارت نکرده و دیگر تا ابد کسی بتو نخواهد خندید. " ستمگر که همیشه در فکر انجام کار بود حرف او را قطع کرد و گفت: " حالا ما باید با این جسد چکار کنیم؟ ما نمی توانیم ماتامور را اینجا بگذاریم که خوراک گرگ و سگ بشود. هر چند که من تقریبا مطمئن هستم که هیچ حیوانی به او دست نخواهد زد چون بجز استخوان چیز دیگری در بدن او وجود ندارد. " بلازیوس جواب داد:
نخیر... مطمئنا ما او را اینجا رها نخواهیم کرد. او یک دوست و رفیق صمیمی بود و استحقاق بیشتر از این ها را دارد. ماتامور بدبخت چندان سنگین نیست. تو سر ادرس جدید همسریابی اغاز نور را بگیر و ادرس جدید همسریابی اغاز نو پاهایش را و سایت همسریابی هلو را به دلیجان می رسانیم. فردا صبح او را در جای مناسبی دفن خواهیم کرد. جایی که کسی مزاحم همسریابی امید نشود. متاسفانه ما بیشتر از این قادر نیستیم برای او کاری بکنیم. ما یک مشت هنرمند بد بخت بی چیز هستیم که در محوطه کلیسا جایی برای دفن امثال ما وجود ندارد.
جاده در آدرس جدید همسریابی آغاز نو ساعت عبور نمی کرد
ما که یک عمر در خدمت افراد بشر و خواهران و برادران بوده ایم وقتی بپایان زندگی پر درد و رنج خود رسیدیم جسد ما را به همراه اجساد سگ ها و اسب ها در یک چاله خواهند انداخت. حالا هرود عزیز... حاضر باش که سر جسد را بگیری و شما عالیجناب لطف کنید راه را به ما به کمک فانوس نشان دهید. " این دسته کوچک عزادار به آهستگی بطرف جلو حرکت کردند. سگ سیاه که وظیفه خود را انجام یافته تلقی می کرد دیگر زوزه نمی کشید و بی حرکت در گوشه ای ایستاده بود. خوب بود که هیچ عابری از ادرس جدید سایت همسریابی اغاز نو جاده در آدرس جدید همسریابی آغاز نو ساعت عبور نمی کرد چون دیدن این منظره می توانست ترسناک باشد. هرکس که بود بیشک فکر می کرد که این افراد یک نفر را کشته و حالا جسد او را بجای دیگری منتقل می کنند. آن هایی که در دلیجان مانده بودند از دور نور فانوس سیگونیاک را می دیدند و تعجب می کردند که چرا آن ها آنقدر آهسته حرکت می کنند. اسکاپین و لئاندر با دیدن آن ها به سرعت بطرف آن ها رفته و وقتی نزدیک تر شدند.