-هم اینکه برای شما بد میشه، ادرس جدید سایت همسریابی حافظون اینکه هنوز تو هواییم و برام سخته. -باشه. نفس عمیقی از برخورد چرخهای هواپیما با زمین کشیدم. به فرامرز که صندلی کنارم بودم نگاه کردم. نگاه جدیِ بدون خندهای بینمون ثبت نام همسریابی حافظون شد. کمکم ادرس جدید سایت همسریابی حافظون برای خروج بلند شدن. -فعال -مواظب باش. تماس رو قطع کردم. از جام بلند شدم و با حرکت دست فهموندم که زودتر پیاده شیم. منتظر به ماموری که قیافهم رو با پاسپورت چک میکرد نگاه کردم. پاسپورت رو باال پایین کرد و نگاهی کلی بهش انداخت. - Hvor kommer du fra Iran?
گیج نگاهش کردم. انگلیسی حرف نزد تا الاقل یهکم بفهمم. برگشتم و به جیکوب نگاه کردم. سرش رو به معنی چیه تکون داد. برنامه حافظون زدم: -نمیفهمم چی میگه! جلو اومد و گفت: ورود به سایت حافظون تکون داد و ثبت نام همسریابی حافظون رو زد. نفس حبس شدم رو بیرون فرستادم و ادرس جدید سایت همسریابی حافظون رو ازش گرفتم. منتظر بقیه شدم. نگاهم به جیکوب خیره شد که بهطرفم میاومد. پرسیدم: -چی میگفت؟
ورود به سایت حافظون گفتم و به اشکان نگاه کردم
پرسید اهل کجای ایرانی منم گفتم تهران. ورود به سایت حافظون گفتم و به اشکان نگاه کردم. آروم گفتم: -ایمان گفت جای اتوبوسهایی که بهطرف ترومسا میرن میبینتمون. سرش رو تکون داد و کیفش رو برداشت. کولهم رو از روی چرخ برداشتم و روی دوشم انداختم. ادرس جدید سایت همسریابی حافظون بهاره و ندا رفتم و پرسیدم: -خب چی شد؟ ندا جواب داد: آره خیلی هولم! نگاه ازش گرفتم و بهطرف در خروج راه افتادم.
نگاهی به برنامه حافظون که حجابش رو برداشتهچهقدر هولی! بذار بریم یه جا بشینیم که بشه لپتاپ رو درآورد! بود انداختم. خب اون براش طبیعیه.
ثبت نام همسریابی حافظون زیاد توی این موقعیت بوده
باالخره پدرش خارجیه و ثبت نام همسریابی حافظون زیاد توی این موقعیت بوده. نگاه از برنامه حافظون گرفتم و به زن خارجی که به شالم نگاه میکرد انداختم. پوف کالفهای کشیدم و کولهی سنگینم رو ورود به سایت حافظون پایین کردم. از فرودگاه خارج شده بودیم و محو تماشای اطرافم بودم. زمین کامل پوشیده از برف بود و برف ریزی از آسمون پایین میریخت. لبخند بزرگی زدم.
میتونستم حدس بزنم که مردم اینجا دارن خودشون رو برای کریسمس آماده میکنن. جیکوب بهطرفم اومد و گفت: سرم رو تکون دادم و دنبالش راه افتادم. سرم رو چرخوندم تا یه انگشت شماری کنم. برنامه حافظون، بهاره و دیاکو بایهکم پیادهروی کنیم به اتوبوسها میرسیم. هم راه میرفتن، همینطور آوینا و آئیل، هلیا و سام، ورود به سایت حافظون و اشکان. نگاهم روی ارشیا که کنار شاهرخ راه میرفت ثابت موند. وای خاک عالم. از ارشیا به کل ادرس جدید سایت همسریابی حافظون شده بودم. به طرفش راه افتادم و باهاش همقدم شدم. برگشت و لبخند خوشحالی زد و گفت: از اینکه بچهی لوسی نیست و فکری که درموردش کردم درست از آب درنیومد، لبخند گشادی زدم ثبت نام همسریابی حافظون تو عمرت اینهمه برف دیده بودی؟ گفتم: -نه! نفسش رو ها مانند بیرون فرستاد