همسریابی دوهمدم ورود ول کن، بخاطر بچش
دست از سرم بردار. دوباره تایپ می کند. گفتم که اولاشه! با گریه تایپ می کنم: همسریابی دوهمدم ورود ول کن، بخاطر بچش... اما دیگر پاسخ نمی دهد. پوست لبم را می جوم و منتظرش می شوم. نیم ساعت بعد هراسان وارد اتاق می شود و می گوید: چی شده؟ به نوازشش ادامه می دهد و می گوید: چی شده؟ اشک هایم را مانند بچه های پنج ساله به آستین لباسم پاک می کنم و می گویم: شهاب زنگ زد. دیدم که چشمانش سرخ و دستانش مشت شد. با حرص می گوید: اون مرتیکه الدنگ چی می گفت؟
چیز نامفهومی زیر لب ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم می کند
آب دهانم را قورت می دهم و می گوید: امروز زنگ و زدن رفتم دیدم پیکه؛ نامه مال همسریابی دوهمدم ورود بود اما بیدارش نکردم و خودم نامه رو تحویل گرفتم. تو زیرزمین بازش کردم. به مِن مِن کردن می افتم، ادامه می دهم: همسریابی دوهمدم ورود به سایت، ورود همسریابی دوهمدم باورت می شه توش درخواست طلاق بود! با ناباوری فریاد می زند: چی؟! انگشت سبابه ام را مقابل بینی و دهانم می گذارم و آرام می گویم: می شنوه همسریابی دوهمدم ورود. عصبی دستی روی صورتش می کشد و زیر چیز نامفهومی زیر لب ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم می کند.
با بغض یواشکی از پشت همسریابی دوهمدم ورود را دید می زنم
با غم ادامه می دهم: شهیاد و مجبور کرده که درخواست طلاق بده و پشت تلفن اون حرفارو بزنه، مطمئنم! زیر لب می گوید: پیداش می کنم پیداش می کنم. سه روز از جریان آن نامه کذایی می گذرد. پیامک هایش آتش به جانم می زند و همسریابی دوهمدم ورود سایت روز ها استرس خفه ام می کند. انگار پیله ای دورم پیچیده شده و دارد لحظه لحظه نفسم را می گیرد. با بغض یواشکی از پشت همسریابی دوهمدم ورود را دید می زنم. تک پسرش را که تنها دارای همسریابی دوهمدم ورود سایت روزهایش بود را بغل کرده بود و چیزی ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم کرد و من فقط شنیدم که می گوید: خیلی بی وفا بود.
با ورود همسریابی دوهمدم خداحافظی می کند
با غم ساک را دست ورود همسریابی دوهمدم می سپرم؛ گلویم را صاف می کنم و می گویم: هی همسریابی دوهمدم ورود خانم، از دوردونه ی خاله دل بکن، دارم میرما. چند دقیقه بعد در را باز می کند و بی خبر مرا در آغوش می کشد. امیدوارم بتونم جبران کنم، موقع تنهایی با مامان شدی همه کس و کارم. لرزش شانه هایش دلم را می لرزاند. تنها؟ چرا خواهر کوچک من جستجوی سایت همسریابی دوهمدم گونه تنها شده بود؟ از آغوشش بیرون می آیم، با ورود همسریابی دوهمدم خداحافظی می کند: ببخشید بخاطر جستجوی سایت همسریابی دوهمدم مدت، مرسی داداش.
همسریابی دوهمدم ورود سایت که پشت سرم بود صدایش را می شنود
خواهرکم کسی را نداشت که به آن تکیه کند و به برادر شوهرش می گفت: داداش ورود همسریابی دوهمدم نیز با لحنی مهربان می گوید: یه آبجی که بیشتر نداریم! پایین می رویم، در حیاط را باز می کند. از دیدن کسی که رو به رویم بود، تعجب می کنم. سرش پایین بود. با صدای بمی می گوید: سلام زنداداش. همسریابی دوهمدم ورود سایت که پشت سرم بود صدایش را می شنود. یقه اش را می گیرد و او را به داخل حیاط می کشاند. با صدای نسبتاً بلندی می گوید: سلام و زهرمار، کجا بودی بی غیرت؟ و ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم می کند مردی که شاید دلیلی دارد.
شاید در جستجوی سایت همسریابی دوهمدم سکوت ها چیزی فریاد می زد
نگاهم را به همسریابی دوهمدم ورود به سایت که پشت پنجره بود سوق دادم. با چشمان اشکی زل زده بود به شهیاد و سکوت کرده بود. شاید در جستجوی سایت همسریابی دوهمدم سکوت ها چیزی فریاد می زد... و ای کاش ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم نمی کرد. شهیار درحال مشاجره با شهیاد بود و شهیاد تنها نگاهش به نگاه همسریابی دوهمدم ورود به سایت گره خورده بود.
همسریابی دوهمدم ورود سایت رد نگاهش را می گیرد و به همسریابی دوهمدم ورود به سایت می رسد. غمگین لعنتی ثبت نام در سایت همسریابی دوهمدم می کند و یقه اش را ول می کند و روی پله ها می نشیند. آرام جستجوی سایت همسریابی دوهمدم می کنم: کجا بودی؟ بی رقم سُر می خورد و روی زمین می افتد.