ربات همسریابی نازیار از عالی جناب درخواست می کنم
بارون چراغ را در گوشه ای که از باد و باران محفوظ بود گذاشت و برای برداشتن الوار بزرگی که هر شب در پشت در قرار می دادند جلو رفت. آن لنگه در که به آسانی باز می شد با احتیاط باز کرد و خود را سینه به سینه مردی که نور چراغ صورت او را روشن می کرد یافت. مرد قامتی نا متناسب داشت و بدون پوشش کافی در زیر باران ایستاده بود. سر او بیمو و براق بود و چند تار مو در روی شقیقه هایش به چشم می خورد.
دماغ پهن و قرمزی داشت و با چشمانی کوچک که در تاریکی برق می زد به بارون نگاه میکرد. ابروان پرپشت و سیاه و گونه هایی فرو افتاده داشت. لب هایی بزرگ و ریشی پراکنده که حتی چانه مدور و بزرگ او را نمی پوشاند می توانست مدل خوبی برای نقاشی باشد به خصوص که از چهره او کاملا معلوم بود که مردی خوش گذران و دائم الخمر است. یک جلوه ای از مهربانی و خوش طینتی در چهره او از این که مرد نفرت انگیزی به نظر برسد ممانعت می کرد. چین های اطراف چشمش حالتی خنده دار بوی می بخشید و دو طرف لب هایش با دیدن بارون کمی بالا رفت که لبخندی را بذهن می آورد. او مرتبا تعظیم بلند بالایی می کرد و در مؤدب بودن و احترام راه افراط می پیمود.
وقتی که همسریابی نازیار اناهیتا نمایش تئآتری بپایان رسید سایت همسریابی نازیار اناهیتا موجود مسخره که هنوز با سر برهنه در زیر باران ایستاده بود سؤآلی را که سر زبان بود حدس زد و با کلامی نظیر دکلمه شروع به سخن گفتن کرد و گفت: " ربات همسریابی نازیار از عالی جناب درخواست می کنم که از این که در چنین موقعیتی در جلوی در قلعه مزاحم وقتشان شدیم معذرت ما را قبول کنند. ما می بایست پیکی از قبل می فرستادیم که ورود مارا به عالی جناب اطلاع بدهد. احتیاج گاهی سبب می شود که اشخاص بغایت مؤدب و آراسته اجبارا کارهایی انجام بدهند که بر خلاف رسوم و آداب معمول باشد." بارون که از همسریابی نازیار اناهیتا اجرای تئآتری طولانی در زیر باران توسط همسریابی نازیار اناهیتاب موجود عجیب و پیر حوصله اش سر رفته بود حرف او را قطع کرد و به تندی پرسید: " از ربات همسریابی نازیار چه می خواهید؟ " عالی جناب... سایت اناهیتا و همکارانم از شما انتظار مهمان نوازی داریم. شاهزاده ها و شاهزاده خانم ها، قهرمانان و زیبا رویان، ادیبان و لشکریان، ندیمه های زیبا و خدمت گزاران وفادار، از شهری به شهر دیگر در دلیجان تِسپیس که مثل زمان های قدیم با گاو نر کشیده میشود مسافرت میکنیم.
خانه ربات همسریابی نازیار متاسفانه در وضعیت مطلوبی نیست
عالی جناب... همسریابی نازیار اناهیتا دلیجان حالا در فاصله خیلی کمی از قلعه شما در یک چاله گل گیر کرده و از جا تکان نمی خورد. " " این طور که من میفهمم شما یک عده بازیگر دوره گرد هستید که راه همسریابی نازیار اناهیتاب را گم کرده اید. خانه ربات همسریابی نازیار متاسفانه در وضعیت مطلوبی نیست و من به جز یک سر پناه چیز دیگری ندارم که به شما عرضه کنم. اگر همین برای شما کافیست سایت اناهیتا به شما خیر مقدم می گویم. چیزی که مسلم است شما در داخل خانه در معرض سایت همسریابی نازیار اناهیتا طوفان و باران نخواهید بود.
" فضل فروش که بنظر می رسید در جمع بازیگران چنین رلی را ایفا میکند تعظیم غرایی کرد. در حالی که سایت همسریابی نازیار اناهیتا مذاکرات جریان داشت ' پیر' که از صدای پارس کردن میرو از خواب بیدار شده بود به اربابش پیوست.
به محض این که او از جریانات مطلع شد فانوسی را روشن کرد و در معیت بارون بدنبال مرد فضل فروش برای نجات مسافران به راه افتادند. وقتی به آن جا رسیدند دو مرد بنام های چرخ های دلیجان را با تمام قدرت همسریابی هلو حرکت می دادند و اعلی حضرت پادشاه ستمگر با نوک کارد همسریابی هلو پشت گاو نگون بخت را می خراشید که او را ترغیب به رفتن کند. بازیگران زن در پشت دلیجان روی نیمکت های چوبی نشسته و با نگرانی پالتوهای خود را به دور خود پیچیده بودند.
کاملا مشخص بود که زنان بیچاره از باران خیس و به شدت دچار وحشت شده بودند. همسریابی نازیار اناهیتاب کمکی که برای آن ها فرستاده بود همه را تشویق و با راهنمایی پیر که قسمت عمده عمرش را در خدمت نظام گذرانده بود آن ها موفق شدند که دلیجان را از گودال بیرون کشیده و برروی جاده ای که منتهی به قلعه میشد برسانند. راه به سرعت طی شد و دلیجان و مسافرانش بسلامت وارد قلعه و از سرسرا گذشته و به تالار خانه وارد شدند.