سایت همسریابی خاتون را روشن کرد
قطع کرد و موبایل را روی داشبورت انداخت، سایت همسریابی خاتون را روشن کرد و در حالی که راه میافتاد پرسید: -خب خانم کجا بریم؟ با دست موهایم را پشت گوشم فرستادم و گفتم: -نمیدونم، فقط میدونم کانال همسریابی خاتون قصد تاریک شدن نداره! با خنده نگاهم کرد و کمی سرعت سایت همسریابی خاتون را بیشتر کرد. دستش سمت سایت همسریابی خاتون 81 آمد و در کسری از ثانیه دستم میام دستش گم شد و انگشت شصتش نوازش گونه روی سایت همسریابی خاتون طوبی سابق کشیده شد!
کانال همسریابی خاتون سوالت چیه
یاس؟ نگاهش کردم، نیمرخش عجیب دلنشین بود، شاید برا من! - بله؟ یه سوال ازت بپرسم راستشو میگی؟ زیر چشمی نگاهم کرد، صادقانه گفتم: -نمیدونم! با خنده نگاهم کرد، من هم خنده ام گرفت و گفتم: -کانال همسریابی خاتون سوالت چیه، شاید دلم نخواست جواب بدم! با اخمی الکی نگاهم کرد، این بار من بودم که خندیدم! دستش را از سایت همسریابی خاتون 81 رها کرد و روی صورتش کشید، چیزی زیر لب زمزمه کرد و با آهی کوتاه و کمی مکث پرسید: -احساست بهم چیه؟ قلبم باز شروع کرد، ویلون زدن عاشقانه اش را میگویم! شروع کرد و هر لحظه سرعت نواختنش را تند کرد!
همسریابی خاتون باز سایت همسریابی خاتون طوبی سابق را اسیرِ دستش کرد و در حالی که نگاهش میان من و خیابان در نوسان بود گفت: -این سوال خیلی وقته ذهنم را درگیر کرده، جوابش هم خیلی برام مهمه! سرم را پایین گرفتم، نمیدانستم چه بگویم باز صدای زنگ موبایل همسریابی خاتون بلند شد و او با گفتن یاسین است جواب داد: -جانمسایت همسریابی خاتون ۸۱؟ - سلام، آره بیرونیم! -..... - نزدیک چهارراه. .. -..... - عه، باشه چشم حتما. -..... - قربانت، باشد که جبران کنی!
خندید: -فعلا! قطع کرد که پرسیدم: -چی میگفت؟ همسریابی خاتون طوبی در حالی که راهنما میزد تا دور بزند جواب داد: -گفت بریم از خونه اردلان چندتا پوشه است بگیریم، به سایت همسریابی خاتون ۸۱. آهانی زمزمه کردم و توی ذهنم دنبال شخصی به اسم اردلان گشتم که یک پسر که نه یک مرد هیکلی با قیافه ای شرقی زیبا توی ذهنم جولان، هدادمان که با خانومش مشکل داشت!
برمیگردم موسسه همسریابی خاتون
عجب چیزی توی ذهنم ثبت کردم من! تقریبا بیست مین بعد همسریابی خاتون طوبی جلوی یک آپارتمان شیکی داخل یک کوچه ی بزرگ که دو طرفش چندتا درخت کاج قرار داشت توقف کرد و با گفتنِ: -الان برمیگردم موسسه همسریابی خاتون. آیینه موسسه همسریابی خاتون را پایین کشیدم و نگاهی به صورتم انداختم، ابروهایم را مرتب کردم و از سر بیکاری دکمه ی داشبورت را زدم و بازش کردم، همسریابی خاتون طوبی را باز کردم، همسریابی خاتون.