بوسه ای روی گونه سرخ همسریابی توران جدید
نگاهم به توران جدید81، خواهر خردسالم افتاد که میان اسباب بازی هایش، الکی الکی و بی قید می خندید و چقدر دنیای بچه ها زیباست! به دور از هر گونه درد و عذاب و گناه! تلخندی زدم و به طرفش رفتم و صدایش زدم: عشق آبجی کو؟ همسریابی توران جدید جیغ کوتاهی کشید و به سمتم چرخید. به آرامی از روی زمین بلند شد و تاتی تاتی کنان خودش را به من رساند و در همان حال با صدای کودکانه اش گفت: آجی... و دست هایش را بالا آورد تا او را در آغوش بگیرم. دست هایم را باز کردم و قامت کوچک توران جدید81 را به آغوش کشیدم. صدای یوتاب از آشپزخانه به گوشم رسید. -مُرکا... تویی؟ صدایم را کمی بالا بردم و گفتم: آره... و بوسه ای روی گونه سرخ همسریابی توران جدید زدم...
خودش را محکم به من چسباند و گفت: -آبجی میای باتی؟ عزیزکم همبازی نداشت... زمانی آمده بود که در فامیل هیچ کودکی همسن و سالش نبود و باید هم از من بخواهد که همبازی اش شوم! کنار گوشش گفتم: -آره عشقم... فقط بذار برم مامانی ببینیم بعد بازی می کنیم. چشمانش از رضایت برقی زد و با صدای بلند گفت: -آخ دون! همان لحظه سایت توران جدید81 از آشپزخانه خارج شد و با دیدن من لبخندی زد و گفت: -چرا انقدر زود اومدی؟ نمی خواستم یوتاب بفهمد که چندی پیش چه شده... اخمی الکی کردم و گفتم: -ناراحتی برگردم؟ خندید و گفت: -نه بابا، دیوونه.
تبسمی روی سایت توران جدید نقش بست و چه کسی باورش می شود این زن با من بیشتر از سی سال فاصله سنی دارد؟! هیچ وقت در زندگی، سعی نکرد جای توران جدید را برایم بگیرد. مادرم بود و نبود... تا توانستم خوب و بد را از هم بشناسم او بود و او راه و چاه زندگی را به من یاد داد. اما هیچ وقت نخواست که من او را مادر صدا بزنم! شاید ته مه های دلم می خواست که او را توران جدید صدا بزند. اما...آهم را در سینه خفه کردم... توران ۸۱ جدید را که در آغوشم ورجه وورجه می کرد را در بغل، جا به جا کردم و به سمت سایت توران جدید81 رفتم و گفتم: -این شیطونکتو بگیر... لباسامو عوض کنم بیام. -باشه.
ملینا را از من گرفت که ملینا نق زد. لپش را کشیدم و از آشپزخانه بیرون رفتم. داخل اتاقم شدم و لباس هایم را عوض کردم. نگاهی به بازتاب خودم در سایت همسریابی توران جدید انداختم. در چشم های قهوه ای رنگم، غم موج می زد. چقدر متنفر بودم از این کلمه... غم! غم هایم تمامی نداشت. سه سال پیش که بابا رفت، غم جانسوزی بر جانم نشست... سخت بود... هر چه بود، پدر بود... توران ۸۱ جدید را دوست داشتم. با تمام بد بودن هایش. رفتنش درد داشت... درد یتیم بودن. و غم... از همان سال انگار غم روی غم است که درست مثل دست روی دست بسیار می شود و انگاری هنوز جا داشتم تا بیشتر از این هم غم و اندوه به دوش بکشم! باز هم آه کشیدم... روزگار من همه با آه و افسوس می گذشت. از اتاق بیرون رفتم.
ادرس جدید توران 81 چیه؟
صدای قربان صدقه رفتن یوتاب را شنیدم. -جیگره مامان کیه؟ صدای کودکانه ی توران جدید81 که با ذوق جواب می داد، لبخند به لبم آورد. -من... ادرس جدید توران 81 چیه؟ -من... -چشم عسلی مامان کیه؟ -من... کمی حسودی ام شد. چقدر بیچاره بودم که به خواهر چهارساله ام حسادت می کردم. هیچ وقت طعم داشتن مادر را نچشیده بودم. هیچ وقت... یعنی مادر داشتم ولی سایت توران جدید81 مادری نبود که بخواهد مادرم باشد. در همان نقش زن بابا برایم بود و مادر هم بود! فقط نمی خواست مادرم باشد... نمی خواست توران جدید صدایش بزنم. مادر واقعیم وقتی کمتر از یک سال داشتم از دنیا رفته بود. چیزی از او بخاطر نداشتم.