همسریابی ازدواج دائم توران 81 با صدای مسروری جواب داد: -خیر که هست... و بعد از مکث کوتاهی ادامه داد: -می خوام داماد شم! و زانوهای من لرزید. یوتاب چند لحظه با بهت به یارا نگاه کرد و بعد از حلاجی کردن حرف یارا، چشمانش گرد شد و رنگ شادی روی چهره اش پاشیده شد... از جا پرید و میز را دور زد و محکم همسریابی ازدواج دائم توران 81 را در آغوش کشید و گفت: -قربونت برم داداشم... مبارک باشه.
سایت همسریابی توران 81 ازدواج دائم در نوسان بود
از یارا جدا شد و نگاه شیطنت باری به من انداخت و پیش خودش چه خیال هایی که نبافت! حداقل در طول این چندسال زندگی با یوتاب فهمیده بودم که دوست دارد من و سایت همسریابی توران 81 ازدواج دائم با هم ازدواج کنیم و چندباری هم مرا عروس خودش خوانده بود و شاید این ها هم که کم در این علاقه بی تقصیر نبودند! یوتاب گفت: -حالا کی هست؟ آشناس؟ عرق سردی روی پیشانی ام نشست و دهانم خشک شد. گلویم به سوز عجیبی افتاد و با چشم هایی که داشت سیاهی می رفت، به یارا نگاه کردم. همسریابی ازدواج دائم توران 81 سرش را به نشانه ی مثبت تکان داد و گفت: -از آشنا هم آشنا تره... تو هم خوب می شناسیش. یوتاب خندید. نیم نگاهی به من که رنگم حسابی پریده بود انداخت و نگاه من میان یارا و سایت همسریابی توران 81 ازدواج دائم در نوسان بود. -حالا اسم این دختره خوشبخت چیه که منم می شناسمش؟ -اسمش... مکثی طولانی کرد و گفت: -ترگله... دخترعموی مُرکا، دختر محمود خان. چانه ی من لرزید... قلبم هم لرزید.
پاهایم لرزید... اشک جوشید و تا پشت پلک هایم بالا آمد. چرا من نبودم؟ چرا همسریابی ازدواج دائم توران 81 نگفت: "مُرکا... دختر میعاد خان" کاش این جمله را می گفت. کاش... یوتاب انگار از بلندی پرت شده بود و مبهوت بود. نگاهش گیج وگنگ بود و به زور زمزمه کرد: -ن... نف... س؟ یارا با شعف سر تکان دا و انگار حال من و سایت همسریابی توران 81 ازدواج دائم را نمی دید! یوتاب به من نگاه کرد و به زحمت لبخندی زد و گفت: -م... مبارک... ب... اشه... یارا از جا بلند شد و این بار او یوتاب را در آغوش کشید. -ممنون همسریابی توران ازدواج دائم داشتم می مردم. نمی توانستم تحمل کنم. هر لحظه امکان داشت اشک هایم جاری شوند.
به سمت همسریابی توران ازدواج دائم دویدم
دست هایم انگار برای نگه داشتن ملینا بی حس شدند و به سختی توانستم او را روی زمین بگذارم و بعد به سرعت قدمی به عقب برداشتم و چرخیدم و به سمت همسریابی توران ازدواج دائم دویدم. داخل شدم و در را بسته و به آن تکیه دادم و سد مقاومتم شکست. اشک هایم جاری شد و دستم را محکم روی دهانم فشردم تا صدای هق هقم رسوایم نکند. مشتم را روی ران پایم کوبیدم و دستم محکم تر دهانم را فشرد و هق هقم را در گلو خفه کردم... امان از عاشقی... امان از درد عاشقی که داشت نابودم می کرد. هیچ فکر نمی کردم که شنیدن این جملات از زبان همسریابی ازدواج دائم توران 81 اینقدر سخت باشد و عذابم دهد اما بود...
سخت تر از آنچه که فکر می کردم بود. در آیینه به چشم های سرخم زل زدم و از نگاه قهوه ایم متنفر شدم... یعنی اگر چشم هایم آبی بود همسریابی ازدواج دائم توران 81 عاشقم می شد؟ سینه ام با شدت بالا و پایین شد و با ترگل های بریده بریده هق زدم. شیر آب را تا آخر باز کردم تا صدایم بیرون نرود. قلبم درد می کرد و تکه تکه شده بود... آن قدر هق زدم و اشک ریختم که آخر سر با بینی کیپ شده و صورتی سرخ و غم آلود و پژمرده از آن جا خارج شدم. تا پایم را از همسریابی توران ازدواج دائم بیرون گذاشتم، صدای زنگ تلفن در گوشم پیچید و با قدم هایی آرام به طرف تلفن رفتم و با صدای گرفته ام بدون نگاه کردن به شماره تلفن جواب دادم: -الو... بفرمایید؟