صیغه یابی در بوشهر کرد که واقعیت رو بهش بگم
گفت: آرتان امروز اومد خونمون و صیغه یابی در بوشهر کرد که واقعیت رو بهش بگم. منم حقیقتو گفتم و برای اثباتش هم عکسات با کیکو شمع هیجده رو بهش نشون دادم… اونم پ سریع از خونه زد بیرون! نمی دونم تا حالا چیزی از حالت خاکستری شنیدین یا نه... ولی من دقیقا الان تو اون حالتم... کاملا خنثی! من رفتم آقای فارابی .از وقتی تو اومدی مشتری ها بیشتر شدن، مخصوصا دخترا! به سلامت! اینو گفت و یه چشمک بهم زد. منم به لبخند کمرنگی اکتفا کردم و بعد از پوشیدن کاپشنم و انداختن کلاش رو سرم از رستوران زدم بیرون خیلی بارون می زد…
رفتم صیغه موقت بوشهر دم کردم
تاکسی گرفتم و رفتم به خونم… خونه که چه عرض کنم! آلونک پنجاه متری! خونه یه اتاق ده متری داشت که بابا واسش یه صیغه بوشهر تک نفره راحتی گرفت، از تختم که خبری نیست؛ با صیغه یابی در بوشهر فراوون مامان، پدر حاضر شد واسه اتاق هم فرش ساده بخره کنار صیغه بوشهر راحتی یه میز عسلی ساده دست دوم که نو بنظر می رسید خریدم که روش فنجون و لپ تاپم هست. یه کاور زیپی معمولی برای لباسا و وسایل شخصیم گوشه اتاقه… همین. لباسامو عوض کردم و رفتم صیغه موقت بوشهر دم کردم تو آشپزخونه هم گاز جهازی آرمیتاست که واسه حدود شیش سال پیشه و که از چهار سال پیش تو انباری خونست و فقط دوتا شعلش سالمه.
بهم صیغه موقت بوشهر و قهوه ساز داد
مامانم می دونست که من اهل چایی و قهوم. بهم صیغه موقت بوشهر و قهوه ساز داد. ولی قرار شد شیش ماه دیگه صیغه یابی در بوشهر اینا با یخچال کوچیکمو بگیره و با پول خودم باید بخرمشون! آشپزخونم کوچیکه توی هال یه فرش گلیمی که پدر خرید پهنه و یه صیغه بوشهر و تلویزیون سی دو اینچ که خودم خریدمشون… یه میز وسط خیلی ساده که روش یه ظرف شکلات تلخه و یه بخاری متوسط گوشه هال؛ می دونم از صفر نیست اما بالاخره برای من که توی امکانات بزرگ شدم زیاد راحت نیست… و موردی که چند روزه خواب و از چشمام گرفته...
صیغه موقت بوشهر رو روشن کردم و خودم رفتم نشستم
چند روز پیش رفتم پیش شیلا اما اون دختره چیزی بهم درمورد دلارا نگفت… ولی بانو با صیغه یابی در بوشهر زیاد من حقیقتو بیان کرد… از یه طرف ناراحتم که حرفای بچگانه پگاه رو باور کردم و خوشحالم چون حرفای بچگانه پگاه پوچه! صیغه موقت بوشهر رو روشن کردم و خودم رفتم نشستم. زنگ در خونه به صدا در اومد. بله!؟ ماییم! در رو باز کردم، قامت صیغه ساعتی در بوشهر و صیغه در بوشهر پشت در نمایان شد. صیغه ساعتی بوشهر: اومدیم خونتو پاگشا کنیم؛ را نمیدی داداش؟ از چارچوب در کنار رفتم و هر دو تاشون وارد خونه شدن و رو صیغه بوشهر نشستن.
صیغه ساعتی بوشهر: مبارکه آرتان چه مبارکی! ؟اینجام مگه مبارک داره؟ بیخیال آرتان مگه داری با زنو بچه نداشتت زندگی میکنی که جا واست تنگ باشه؟! به هر حال من… صیغه ساعتی در بوشهر: آره. تو آرتان شایسته ای پسر جناب شایسته؛ اما این تصمیم رو همین جناب شایسته گرفته. باشه بیخیال شید، من برم واستون چایی بیارم. رهام با لحن مادربزرگا گفت: ا وا مادر! تو کی انقده کد بانو شدی! چشم حسود کور شه، واسه صیغه ساعتی بوشهر خودمی… حرفم نباشه! چپ چپ رهامو نگاه کردم... خل وضع! ادامه داد: مادر! چرا اینجوری نگام می کنی!!
صیغه ساعتی بوشهر پق زد زیر خنده
تو که هیچی! ولی راضی کردن آسی جون مادرم که از رد کردن هفت خان رستمم سخت تره! صیغه ساعتی در بوشهر گفت: مامان، فکر نکنم آسمان خانم سر این دخترش زیاد سخت بگیره! صیغه در بوشهر درحالی که سرشو به طرفین تکون میداد گفت: نه مادر! نه! مادرت اسم منو بشنوه دیوونه میشه… هرچی باشه من عشق اول سیاوشم دیگه! صیغه ساعتی بوشهر پق زد زیر خنده و رو به صیغه در بوشهر گفت: اخه پسر تو این مزخرفاتو از کجا در میاری؟
آدم یه رفیق خُل مثل صیغه در بوشهر داشته باشه چیزی نمی خواد!
واا پسرم! از عشق این دختره غربتی خل شدی رفت؟! شانس اوردیم زودتر ردش کردیم رفت. اگر نه مادرش درسته غورتت می داد مادر! صیغه ساعتی در بوشهر بعد از اینکه خندش تموم شد به من گفت: آدم یه رفیق خُل مثل صیغه در بوشهر داشته باشه چیزی نمی خواد!