صيغه قزوين آخرین تلاش را هم انجام داد
هرچند که رسیدن بیک آبادی قبل از تاریک شدن هوا برای آن ها یک امر حیاتی بود ولی آن ها اجبارا متوقف شده و دلیجان را برگردانده که پشت آن در جهت وزش باد قرار بگیرد. اسب بینوا که به کلی از پا در آمده بود صيغه قزوين آخرین تلاش را هم انجام داد سپس روی زمین سقوط کرد. مسافران غم زده و نگران ما خود را در یک موقعیت بسیار خطرناک و مشکل یافتند. برف همه جا را به کلی پوشانده بود و در زن صیغه قزوین صحرای سفید آن ها حتی قادر نبودند که مسیر جاده را تشخیص بدهند. تنها کاری که می توانستند انجام بدهند این بود که همه به دلیجان پناه ببرند و امیدوار باشند که طوفان برف قدری فروکش کند.
آن ها برای گرم شدن به یکدیگر چسبیده بودند و سعی می کردند امید صیغه یابی قزوین را از دست ندهند. ناگهان باد از شدت و حدتش کاسته شد. مثل این بود که باد هم از تلاش خود خسته شده و احتیاج به استراحت دارد. ولی برف بارش همچنان ادامه داشت. سطح زمین تا جایی که چشم کار می کرد سفید یک دست بود. بلازیوس ناگهان فریاد زد: " بسر ماتامور بد بخت چه آمده است؟ آیا کسی صیغه قزوین را دیده است یا اینکه باد صیغه قزوین را با خود به کره ماه برده است؟ " ستمگر با نگرانی گفت: " آیا صیغه قزوین تلگرام کجا می تواند باشد؟ من که صیغه در قزوین را در این جا نمیبینم. من فکر می کردم که صیغه یابی قزوین با ما راه می آید. شاید صیغه قزوین روی اسباب و اثاثیه در پشت دلیجان خوابیده است.
من در قبل هم دیده بودم که او در میان اسباب و اثاثیه بخواب رفته است. آهای ماتامور... کجا هستی؟ بیدار شو و جواب بده. " جوابی از ماتامور نیامد و از زیر اسباب و اثاثیه هم تکانی مشاهده نشد. هرود بار دیگر با تمام قدرتش که قادر بود هفت نفر که در غار به خواب رفته بودند از خواب بیدار کند بانگ زد: " آهای ماتامور... " یکی از زن های هنرپیشه گفت: " ما او را در تمام طول روز در دلیجان ندیده ایم. ما فکر کردیم که او هم با بقیه شما پیاده حرکت میکند. " بلازیوس گفت: " لعنت بر شیطان... خیلی عجیب است. که اتفاق بدی برای مرد بیچاره نیفتاده باشد. سیگونیاک گفت:
" بدون شک در بحبوحه طوفان برف صیغه یابی قزوین کنار درختی پناه گرفته و خیلی زود به ما ملحق خواهد شد. "
صيغه قزوين فصل روزها کاملا کوتاه هستند
بعد از یک مشاوره کوتاه چنین تصمیم گرفته شد که چند دقیقه دیگر هم صبر کنند و اگر ماتامور پیدایش نشد آن ها برای پیدا کردن صیغه قزوین تلگرام کار جستجو را شروع کنند. همه به راهی که آمده بودند خیره شده ولی هیچ اثری از ماتامور پیدا نشد. تاریکی به سرعت به دشت پهناور مسلط می شد چون در صيغه قزوين فصل روزها کاملا کوتاه هستند. آن ها صدای زوزه یک سگ را از دور می شنیدند که در آن شرایط دلهره آور بود ولی این مردان و زنان بفکر صیغه یابی قزوین نبودند و نگرانی آن ها از گم شدن ماتا مور بود. صدای زوزه سگ که در ابتدا بسیار دور بود کم کم نزدیک تر می شد تا بالاخره یک سگ قوی هیکل سیاه رنگ به آن ها نزدیک شده و پوزه خود را بالا گرفته و زوزه می کشید. ستمگر با نگرانی و وحشت با صدایی لرزان گفت:
" من فکر می کنم اتفاق بدی برای ماتامور افتاده است. این سگ باهوش سعی می کند به ما چیزی را بفهماند. زن صیغه قزوین زوزه سگ برای مرگ است. "
از شنیدن این حرف دو زن جوان رنگ از صورت رنگ پریده اشان پرید و علامت صلیب روی سینه خود ترسیم کردند و کانال صیغه قزوین آهسته مشغول دعا خواندن شد. بلازیوس گفت: " یک لحظه درنگ جایز نیست و ما همین الآن بایستی به جستجوی ماتامور بپردازیم. صیغه موقت قزوین فانوس را با خودم بر می دارم چون اگر ماتامور از جاده منحرف شده باشد که احتمالش زیاد است با دیدن نور فانوس خودش را به ما خواهد رساند. "
بنابراین آن ها فانوس را روشن کردند و ستمگر، بلازیوس و سیگونیاک آماده رفتن شدند در حالی که اسکاپین و لئاندر با سه خانم در دلیجان ماندند. در این حال سگ سیاه رنگ لحظه ای از زوزه کشیدن متوقف نشد تا وقتی که سه مرد از دلیجان پیاده شده و به طرف صیغه در قزوین رفتند. تاریکی و برف زیادی که آمده و تمام جای پاها را محو کرده بود کار جستجو برای ماتامور را مشکل می کرد.