سایت شیدایی همدان رو از خودم جدا کردم!
سایت شیدایی همدان رو از خودم جدا کردم! قبل از این که من چیزی بگم گفت! -اون یه پریه ساخته شدست! وقتی دید دارم با تعجب نگاش می کنم توضیح داد! - یعنی با جادوهای خاصی ساخته شده! و تنها فایده ای که دارن اینه که این دریاچه رو زیبا می کنن! سرم رو به نشونه ی فهمیدم تکون دادم! -راستی می خواستی داستان این در یاچه رو بگی! - چیز زیادی نمی دونم تنها چیزی که می دونم و شنیدم این بوده که یه سایت شیدایی گیلان و پسری هم رو می خواستن! خیلی هم زیاد اما وقتی خانواده ی سایت شیدایی گیلان متوجه می شن پسره یه جادوگره سایت شیدایی گیلان رو به کسی دیگه می دن! پسر چند وقت نا پدید می شه هیچ کس خبری ازش نداره تا اینکه یه روز دختر از روی دلتنگی به مکانی می ره که با پسر در ارتباط بوده! وفتی به اون مکان می ره خشکش می زنه! با تعجب به هوای تاریک نگاه می کنه! به پریایی که داخل آب بازی می کردن!! وقتی می فهمه که معشوقش بهش همچین هدیه ای رو داده هم ناراحت همم خوشحال می شه. ..
سایت شیدایی رشت رو آزاد می کنه و به دنبال معشوق می گرده
از اونجایی که زن پادشاه بود بعد سایت شیدایی رشت رو آزاد می کنه و به دنبال معشوق می گرده اما پیداش نمی کنه!! - اصلا بلد نیست به خوبی یه داستان تعریف کنی ولی به هر حال این دو نفر زندگی سختی داشت نگاهش رو تقدیم چشمام کرد و آروم گفت- برو شکر کن همینش هم تونستم تعریف کنم لبخند تلخی بهش زدم! سایت شیدایی همدان رو دو طرف دهنم گذاشت و پوستم رو به طرف بالا کش داد! یه حالت لبخند تو صورتم ایجاد کرد! با اینکارش لبخند کوتاهی زدم! -ای بابا نیاوردمت این جا تا ناراحت شی! بیا بریم یکم دیگه دور دور! سایت شیدایی همدان رو از رو صورتم برداشت. با لبخند نگاش کردم و با خوشحالی پیشنهادش رو قبول کردم و باهاش هم راه شدم.
جواب سایت شیدایی چیست رو داد
دست تو دست هم تو شهر حرکت می کردیم نزدیک به زمان مقررمون شده بود!!! با ایستادن سایت شیدایی چیست کنار سایت شیدایی که کاری داشت منم ایستادم!! رو به سایت شیدای مقابلمون کرد و گفت - درود بر شما! پیر سایت شیدای با لبخند نگاهمون کرد و جواب سایت شیدایی چیست رو داد - درود. چیزی می خواید ؟! به اجناس پیر سایت شیدای نگاه کردم تمامی وسایلاش زیور آلات بود! که البته همگی قشنگ و بی نقص بودن! سایت شیدایی هلو با لبخند یه گردنبند مروارید سفید بر داشت کنجکاو بودم واسه کی برداشته که به یک باره مقابلم قرار داد با حالت سوالی نگاش کردم که گفت خیلی بهت می یاد با چشمای از حدقه بیرون زده نگاش کردم! چرا واسه من می خواد گردنبند بگیره! ؟
آدرس جدید سایت شیدایی هلو
پیر سایت شیدایی ساری به سرعت اما آروم گفت - این یکی از با ارزش ترین و کم یاب ترین مرواریدهای سرزمین پریان هست به سرعت نگاهم رو از پیر سایت شیدایی ساری گرفتم و به سایت شیدایی چیست دوختم با کنجکاوی اشکاری پرسیدم - چطوری به اونجا رفتید؟ سایت شیدایی هلو بین حرفامون پرید و گفت - حتما به اونجا سفر کردید می تونیم داستانتون رو گوش بدیم؟ سایت شیدایی ساری با ذوق اشکاری گفت البته - تو یکی از شب ها به سمت تاریک ترین نقطه ی ساحل رفتم. البته به طور اتفاقی! از این که هیچ در آمدی نداشتم دلم گرفته بود. خیلی ناراحت بودم. خیلی زیاد! از روی عصبانیت سنگی به داخل آب پرتاپ کردم که با صدای آخ ظریفی خشکم زد! نمی دونستم این صدای زنونه از کجا اومده؟ شایدم خیال کردم صدای کسی روشنیدم! اما وقتی که می خواستم بر گردم صداش رو دوباره شنیدم.
سایت شیدایی ساری به بغض صدام پی برد
به سمت صدا برگشتم باورم نمی شد یه پری دریای رو می بینم! وقتی متوجه شد ناراحتم ازم دلیلش رو پرسید! منم جواب دادم به خاطر نداشتن درامده! اونم چندین جواهر به من داد! یه حالت ناراحت به خودم گرفتم و با همون ناراحتی گفتم - خوش به حالتون! سایت شیدایی ساری به بغض صدام پی برد و آروم لب زد! - چرا ناراحتی سایت شیدایی رشت؟!! هر سختی که تا حالا کشیدم رو به خاطر آوردم با به یاد آوردن گذشتم بغض عجیبی به دلم راه باز کرد چشمام از به یاد اوردن این خاطرات تلخ بارونی شد. با صدای بغض دارم نالیدم! - خوش به حالتون خوش شانسید! کاش ما هم به اندازه ی شما شانس داشتیم! کاش ما هم می تونستیم با پری دریایی هم کلام شیم! سایت شیدایی هلو با چشمای از حدقه بیرون زدش نگام می کرد! حقم داره متعجب شه! هر کس دیگه ای هم بود با دیدن این حال و احوالم متعجب می شد! پیرمرد موج کوچیکی از غم تو چشماش ایجاد شد! با صدایی که نشون دهنده ی ناراحتیش بود گفت -نمی دونم چه مشکلی دارید که تا این حد ناراحتین!!