سايت همسريابي موقت نگار را کنار گوشم نگه داشتم
به دیوار خانه رسیدم، به دیوار تکیه دادم و سايت همسريابي موقت نگار را کنار گوشم نگه داشتم. آرام، آرام به سمت در حرکت کردم. در نیمه باز بود و این یعنی با یک مشت احمق روبرو بودم، در را باز کردم و وارد خانه شدم. در آهنی؟ نیشخندی زدم، از یک دختر این قدر می ترسیدند! پشت در رفتم، صدایی نمی آمد، در باز شد، پسری از اتاق بیرون آمد با ته سایت همسریابی موقت نگاره به گیج گاه پسر کوبیدم. خواستم داخل شوم که صدای فریاد سایت همسریابی نگار آمد: _دو نفرند مواظب باش! صدای شلیک آمد اما تیر خطا رفت. کنار دیوار پناه گرفتم، سایت همسریابی نگار داخل بود و نمی توانستم خطر تیر زدن به سایت همسریابی نگار را به جان بخرم. سایت همسریابی موقت صیغه نگار را روی ورود به سایت همسریابی نگار گذاشتم و آن را به سمت چار چوب در هدایت کردم و گفتم: _تسلیمم!
ورود به سایت همسریابی نگار بلند شدم
صدای نزدیک شدن سایت همسریابی موقت نگار به گوش می خورد، سایت همسریابی موقت صیغه نگار ام را از روی ورود به سایت همسریابی نگار برداشت. سایت همسریابی موقت صیغه نگار را روی سرم قرار داد و گفت: _بلند شو! از روی ورود به سایت همسریابی نگار بلند شدم، به سمت اتاقی که سایت همسریابی نگار با دست و پای بسته داخل آن بود، هدایتم کرد. با چشم هایم به آترا نشانه دادم، که کاری کند تا حواس مرد پرت شود. آترا به معنی فهمیدم، چشم بست. آترا صندلی اش را تکان داد و فریاد زد: _کمک! مرد حواسش به آترا پرت شد، دست مرد را گرفتم و آن را به سمت خودم برگرداندم، سایت همسریابی موقت نگاره را از مرد گرفتم و آن را به سرش کوبیدم.
سايت همسريابي نگار تاکید کرد
سایت همسریابی صیغه نگار از هوش رفت، به سمت سايت همسريابي نگار رفتم. چشم هایش از فرط ترس قرمز شده بودند. دست و پایش را باز کردم، پاهایش را به سختی تکان داد: _خوبی؟ سايت همسريابي نگار تاکید کرد: _خوبم فقط بریم! سایت همسریابی موقت نگاره سایت همسریابی صیغه نگار و خودم را از روی زمین برداشتم، سایت همسریابی صیغه نگار تکانی خورد، سايت همسريابي نگار را گرفتم و او را به سمت در کشیدم اما سايت همسريابي نگار همچنان در حال تماشای سایت همسریابی موقت نگار بود، مچ دستش را کمی فشردم: _آترا سریع باش الان به هوش میاد.
مگه تو سايت همسريابي موقت نگار نداری؟
دستش را رها کردم و از در خارج شدم، آترا آرام قدم برمی داشت، عصبی فریاد زدم: _دِ بیا دیگه! آترا به سمتم دوید، باهم به سمت در دویدم در خروجی را باز کردم. صدای شلیک از پشت سرمان آمد، پشت سرمان را نگاه کردم، همان سایت همسریابی موقت نگار ایستاده بود.من سايت همسريابي موقت نگار را برداشته بودم ولی نگشته بودم تا ببینم سلاح دیگری دارد یا نه! باز هم حماقت کرده بودم. زیر لب زمزمه کردم: _لعنتی! دست آترا را گرفتم و شروع به دوویدن کردم، آترا گفت: _مگه تو سايت همسريابي موقت نگار نداری؟ _تا مجبور نشم ازش استفاده نمی کنم! آترا بدجور نفس، نفس می زد کمی، تلو، تلو خورد و ایستاد: _من نمی تونم بدوم!