بین سایت همسریابی ازدواج دائم و موقت نازیار تو خودت زنگ زدی
وقتی با سایت همسریابی موقت نازیار در مورد ترسی که بر دلم حاکم شده بود حرف می زدم به من معترض می شد و می گفت: ببین سایت همسریابی ازدواج دائم و موقت نازیار تو خودت زنگ زدی و از نازیار سایت همسریابی موقت و دائمی خواستی کمکت کنه خب اون هم داره همین کارو می کنه. نازنین دلم شور می زنه تو جای من بودی چی کار می کردی؟ سایت همسریابی ازدواج دائم و موقت نازیار من یا کاری رو انجام نمی دم یا اگر بخوام کاری کنم تا آخرش می رم...
سایت همسریابی موقت نازیار راست می گفت
سایت همسریابی موقت نازیار راست می گفت. من نازیار سایت همسریابی را باخته بودم. همیشه فکر می کردم ازدواج باید با عشق و عاشقی شروع شود، یک نفر شیفته و عاشق بیاد و من را با خودش به سرزمین رویا ها ببرد. آن شب تا دیر وقت فکر می کردم و اشک می ریختم. صبح پدرم پول را به حسابم ریخت. از خودم بدم می آمد پدر و مادر بیچاره ام دل خوش به چه کسی بودند! استاد سرکلاس حرف می زد و من چیزی از صحبت هایش نمی فهمیدم صدایش مثل پتک بر سر من فرود می آمد.
نامزدم نازیار سایت همسریابی موقت و دائم فرستاده
شانس آوردم به قول معروف ذهن خوبی داشتم و گرنه تا به حال باید همه ی واحدهای درسیم را افتاده باشم. آن قدر دعا کردم که نازیار سایت همسریابی موقت و دائمی بعد از یک هفته تماس گرفت و ازم خواست صبح فردا وسایل و پول را آماده کنم و جلوی در دانشگاه منتظر باشم. قرار شد به محض رسیدن با من تماس بگیرد. استرس همه ی وجودم را آزار می داد و مغزم هنگ کرده بود. شب به سمت کمد رفتم. هدایا را که از قبل داخل یک پلاستیک جای داده بودم بیرون آوردم، زیر تخت پنهان کردم یاد روزهایی افتادم که آن ها را به دوستانم نشان می دادم و با ذوق و شوق می گفتم: نامزدم نازیار سایت همسریابی موقت و دائم فرستاده!
دوست هایم با تعریف و تمجید به تماشایشان می پرداختند. از به یا آوردن خاطرات و خیالات بچه گانه ای که داشتم شرمگین بودم و عذاب می کشیدم. چشم هایم را روی هم گذاشتم، اشک از چشمانم جاری شد آن روزها نازیار سایت همسریابی موقت و دائم را زیباترین و بهترین انسان روی زمین تصور می کردم. چه قدر رویای دیدنش را داشتم روزهایی که حاضر بودم برایش بمیرم. از این که احساس عشق، نسبت به کسی که سراسر وجودش را دروغ پر کرده بود داشتم از خود بیزار بودم. من برای یک خیال واهی می خندیدم، می گریستم و زندگی می کردم، آن قدر فکر کردم که ساعتی بعد به خواب رفتم.
ازم خواست نشانه ای از سایت همسریابی موقت نازیار برایش بگویم
نازیار سایت همسریابی ازم خواست نشانه ای از سایت همسریابی موقت نازیار برایش بگویم و من دست پاچه گفتم: چیزی به ذهنم نمی رسه! فرزین خندید و گفت: من شما رو بدون هیچ می شناسم نیازی نیست چیزی بگید. چرا؟ شما اون قدر هول هستین که هر کسی به نگرانیتون پی می بره. ازش خواستم منتظر بماند و به راه افتادم. از دور فرزین را با ژاکت سفید دیدم او به پراید سبز یشمی تکیه داده بود و خون سرد به اطراف نگاه می کرد. جلو رفتم و سلام کردم: ببخشید آقای فرزین؟ فرزین با دیدنم جا خورد و لحظه ای بی حرکت به من خیره شد شاید به پوششم نگاه می کرد شاید هم به چیز دیگه... بله نازیار سایت همسریابی هستم.
شما سایت همسریابی ازدواج دائم و موقت نازیار هستین؟
شما سایت همسریابی ازدواج دائم و موقت نازیار هستین؟ بله حالتون چه طوره آقای نازیار سایت همسریابی شروع کرد به احوال پرسی موهایش بلند و مشکی و چشمانش درشت بود با دیدن تلفن هم راه که در دستش گرفته بود ترس برم داشت وبا خود گفتم: نکنه داره پنهانی ازم فیلم می گیره! ازش خواستم تلفن هم راهش را به من بدهد نازیار سایت همسریابی با تعجب به من نگریست.
فقط می خوام تو دست سایت همسریابی موقت نازیار باشه!
من جواب دادم: فقط می خوام تو دست سایت همسریابی موقت نازیار باشه! نازیار سایت همسریابی موقت و دائمی با حالتی که نشان می داد ناراحت شده گوشی را به من سپرد و گفت: به من اعتماد ندارید! بعد از داخل جیب کت سفیدی که در دست داشت یک پاکت در آورد و گفت: سایت همسریابی ازدواج دائم و موقت نازیار خانم حق دارید به من اعتماد نداشته باشین. او همین طور که حرف می زد از درون پاکت کارت ملی و گواهی نامه اش را بیرون آورد و به من نشان داد: من سید فرزین موسوی هستم. سپس کارتش را به من داد و گفت: وکیل هستم، کارشناس ارشد حقوق همه اینا رو نشون دادم تا کمی به من اطمینان کنید.
میخ کوب به عکس سه در چهار نازیار سایت همسریابی موقت و دائم نگاه کردم
من فقط نگاه می کردم و لحظه ای بعد نازیار سایت همسریابی موقت و دائمی عکسی را از لا به لای مدارک به من نشان داد و گفت: این عکس آریانه! میخ کوب به عکس سه در چهار نازیار سایت همسریابی موقت و دائم نگاه کردم و در حالی که پرده اشک جلوی چشمانم را تار کرده بود به چهره ی آریان خیره شدم... این مرد مسن نه چندان جذاب، همان آریان رویاهای من بود! پاهایم سست شد و گریه امانم را برید گلوله گلوله اشک می ریختم و به نازیار سایت همسریابی موقت و دائم ناسزا می گفتم. فرزین؛ عکس را از دستم کشید و خواست آرام باشم.