حرفای همسريابي آناهیتا رو به خوبی میفهمیدم
همسريابي آناهیتا بعد از شام میگم همین الان بگو لطفا من باید برم خونه بدون اجازه ی دارا اومدم همسریابی آناهیتا دوهمدم خب باشه قبلش میخوام فقط به حرفام گوش کنی خواهشا اوکی گوش میکنم بگو اهورا؛ دلارا، همسریابی آناهیتا فرد مناسبی برا تو نیست اون روز وقتی تورو نامزد خودش معرفی کرد بیخیال بودم ولی از وقتی رو تو شناخت پیدا کردم میبینم همسریابی آناهیتا جدید اصلا فرد مناسبی برای تو نیست، دلارا تو دختر حساس و مهربونی هستی و باور کن لیاقتت خیلی بیشتر از ارسام خواهش میکنم به یه روشی از زندگی همسریابی آناهیتا جدید فاصله بگیر.... باورکن با همسریابی آناهیتا بودن جز ضرر واسه تو هیچ سودی نداره..... حرفای همسريابي آناهیتا رو به خوبی میفهمیدم ولی باید نقش بازی میکردم.....
برا همین اخمامو تو هم کشیدمو با صدایی که سعی میکردم بالانره گفتم تو حق نداری واسه زندگی من تصمیم بگیری درضمن واقعا برای همسریابی آناهیتا دوهمدم متاسفم که تو دوستشی واقعا براش متاسفم که به تو اعتماد میکنه نمیدونه که قصد داری خودشو پیش من خراب کنی گوش کن اقا اهورا همسریابی آناهیتا جدید هرچیم بد باشه من دوسش دارم اونم منو دوست داره پس خواهشا تو زندگی من و همسریابی آناهیتا دخالت نکن فهمیدی....؟ بعدشم کیفمو از رو میز برداشتمو از رستوران زدم بیرون..... گوشیمو از تو کیفم دراوردم به اژانس زنگ زدم.... منتظر اژانس موندم که صداشو از پشت سرم شنیدم.... همسریابی آناهیتا دوهمدم فکر میکردم لیاقت داری دل برات بسوزونم ولی اشتباه فکر کردم بهتره تو همین باتلاق بمونی وامیدوارم خودم غرق شدنتو ببینم
اونی که غرق میشه تویی که قصد داری زندگی من و همسریابی آناهیتا جدید بهم بزنی همسريابي آناهیتا از حالا به بعد دیگه هیچ کاریت ندارم همسريابي آناهيتا میتونی هرغلطی دلت میخواد بکنی اصلا واسم مهم نیست اصلا اره اصلا واست مهم نباشه و خواهشا دیگه تو زندگی من دخالت نکن اقای همسريابي آناهیتا با اومدن اژانس سوار شدم وادرس خونه رو دادم.... از رفتارای اهورا سر در نمیوردم.... معلوم نبود با منه یا با همسریابی آناهیتا اخرش میفهمم اهورا چه نقشی تو این باند داره.... با صدای مرد راننده.... پول اژانسو حساب کردمو وارد خونه شدم.... هنوز همسریابی آناهیتا دوهمدم از اگاهی برنگشته بود..... به اتاقم رفتم لباسامو عوض کردم... با صدای پیام گوشیم.... اشکامو پاک کردم..... قفل گوشیمو باز کردم..... پیام از طرف یه شماره ی ناشناس بود... بازش کردم..... نوشته بود.... فردا خودت بیا شرکت من کار دارم نمیتوم بیام دنبالت.... شبتون خوش همسريابي آناهيتا...
باید به همسریابی اناهیتا ادرس جدید گزارش کار میدادم
همون شماره ناشناس بود که شب بخیرواسم فرستاده بود.... پس این شماره ی اهوراس...... . جواب اسشو ندادم..... با خوندن پیامش لبخند رو لبام نقش بست عین بچه ها رفتار کرده بود.... چون به حرفاش گوش ندادم قهر کرده که فردا دنبالم نیاد..... با صدای بسته شدن در.... از اتاقم اومدم بیرون.... باید به همسریابی اناهیتا ادرس جدید گزارش کار میدادم... با دیدن همسریابی اناهیتا امید تو اون وضعیت حرف تو دهنم ماسید سریع به طرفش رفتم.... کمک کردم رو مبل بشینه.... چی شده جناب؟ چیزی نیست خوبم چی میگین؟ شما تیر خوردین بعد میگین چیزی نیست؛ خوب میشم رادفر بلند شین باید بریم دکتر سرگرد؛ نه نمیخواد همسریابی اناهیتا امید بلند شین الان وقت لجبازی نیست.....
سریع به اتاقم رفتم... یه مانتو پوشیدم سوییچ ماشینمو برداشتم.... کمک کردم تا سوار ماشین بشه..... با اینکه خیلی تو رانندگی احتیاط کار بودم ولی الان جون همسریابی اناهیتا ادرس جدید خیلی مهم تر از رانندگی بود..... با سرعت رانندگی میکردم... حدودا بعد از 5دقیقه رسیدم به بیمارستان...... به داخل بیمارستان رفتم ویلچری برداشتم دوتا از پرستارارو واسه کمک خواستم به طرف ماشین رفتیم.... همسریابی اناهیتا امید که حالا بخاطر خون زیادی که ازش رفته بود بیهوش شده بود وبه کمک پرستار داخل ویلچر گذاشتیم..... وقتی دکتر فهمید همسریابی اناهیتا ادرس جدید تیر خورده گفت باید سریع عمل بشه.... ولی مشکل اینجا بود که رضایت خانواده درجه یک رو میخواستن..... باید با همسریابی آناهيتا تماس میگرفتم.....
جون همسریابی اناهیتا ادرس جدید از همه اینا مهمتر بود
ولی گوشی همسریابی آناهيتا خاموش بود.... حالا چیکار کنم..... به طرف پذیرش رفتم سلام خسته نباشید پرستارکه خانوم مهربونی بود لبخند زدو گفت مرسی عزیزم راستش من خواهر اقای توکلی هستم میخواستم اگه میشه من رضایت نامه ی عملو امضا کنم پرستار؛ باشه عزیزم چندلحظه صبر کن با قرار گرفتن برگه روی میز...... خودکارو برداشتم وامضا کردم.... دکترا واسه عمل اماده شدن...... نمیدونم کارم درست بود یانه..... ولی مطمئنم جون همسریابی اناهیتا ادرس جدید از همه اینا مهمتر بود.....