صدای دستو سوت جمع همسریابی پیوند شد...
همسريابي پيوند و جیغ وار گفتم: به من دست نزن…!! یه جمعیتی بهمون همسریابی پیوند کردن خندید و گفت: وقتی جیغ می زنی صدات خواستنی تر میشه! انگشت اشارمو سمتش گرفتمو گفتم: یا از جلوی چشمام گم میشی یا دندوناتو خورد می کنم! در یک حرکت ناگهانی انگشت اشارمو بوسید و صدای دستو سوت جمع همسریابی پیوند شد... ناباور به مردم دور و برم نگاه کردم... مردم کی انقدر عوض شدن که فرق مزاحم و غیرمزاحمو نمی فهمن!
به همسریابی پیوند نیک نگاهی کردم که لبخند پیروز مندانه ای زده بود. منم محکم زدم زیر گوشش؛ حالم افتضاح بود… با دو از جمع دور شدم.. نمی دونم چقدر دوییدم و چقد خودمو نگه داشتم تا گریه نکنم. اما از یه جایی به بعد خسته شدم و روی نیکمت نشستم... زانو هامو بغل کردم. به بالا همسریابی پیوند نیک کردم و تند تند پلک زدم تا همسریابی پیوند شادی در نیاد. برگشتم و به صدایی که اسممو خطاب کرد همسریابی پیوند تلگرام کردم. چی شده؟
برگشتم و به صاحب صدا همسریابی پیوند کردم...
جوابشو ندادم این دفعه کنارم نشست و سوالشو دوباره تکرار کرد... سعی کردم رو صدام تمرکز کنم تا نلرزه... اما انچنان موفق نبودم با صدایی که از ته چاه در میومد گفتم: همسریابی پیوند نیک... با حالت تهاجمی از جاش همسريابي پيوند شد و گفت: چه غلطی کرد؟ صدایی پر از ناز اسمشو صدا زد. برگشتم و به صاحب صدا همسریابی پیوند کردم... به چشمای درشت و آبیش... و بازم پگاه!
همسريابي پیوند بدون اینکه نگاش کنه گفت: یه لحظه ساکت باش
پوزخند صداداری زدم. تو نمی خواد نگران من باشی… برو ببین اون چیکارت داره. با سر به پگاه اجاره کردم. با خونسردی گفت: توضیح میدم. دیگه واقعا داشت اشکم در میومد... سعی کردم خونسرد باشم: لزومی نداره به من چیزی رو توضیح بدی! پگاه نزدیک تر شد و گفت: همسریابی پیوند رایگان بیا دیگه. همسريابي پیوند بدون اینکه نگاش کنه گفت: یه لحظه ساکت باش. بعد ادامه داد: بهم گفت کارم داره، موضوع مهمی درباره داداشمو قرار بود بهم بگه… همین! سرمو تکون دادم و با لحن سردی گفتم: بازم میگم... به من ربطی نداره. سریع از جام همسريابي پيوند شدم و به خلاف جهتش حرکت کردم...
چند تا قطره اشک لجباز از گوشه چشمم چکید. بعد چند قدم سرعتم و تندتر کردم و کم کم قدمام به دو تبدیل شد. قفل همسريابي پیوند زدم و سوارش شدم، سرمو گذاشتم رو فرمون... پاهامو محکم به زمین فشار دادم یه نفر در ماشینو باز کرد، سرمو همسریابی پیوند نکردم… مطمئنا خودش بود! صدای بسته شدن در اومد... صداشو نزدیک تر به خودم شنیدم این دفعه سرمو همسريابي پيوند کردم و طلبکارانه نگاش کردم، ببینم چی میگه. همسریابی پیوند مهر شیطونی زد. نزاشتم لبخندم پدیدار شه... بی تفاوت به شعری که واسم خوند در حالی که همسریابی پیوند شادی روشن می کردم گفتم: میری خونت؟
می دونم با اون پست فطرت چیکار کنم همسریابی پیوند رایگان
تا خونه رو کجا بدونی. خب تو دوستمی... اینم ناخواسته بود. همسریابی پیوند مهر زد و گفت: اون روز تو پارک… اره؟ اره... ولی اخه چرا؟ بنا به حدس خودت، سیگار... راهی نداره خوب شی؟ دنبالش نرفتم... فقط ارمیتا واسم چندتا اسپری استنشاقی سریع الاثر تهیه کرد... کسیم جز اون و تو نمی دونه. سرمو به صندلی تکیه دادم و چشمامو بستم... دلارا بله؟ حالت خوبه؟ خوبم همسريابي پیوند روشن کردم و گاز دادم. داشت زیر لب یه چیزایی زمزمه می کرد: می دونم با اون پست فطرت چیکار کنم همسریابی پیوند رایگان.
میشه بیخیال همسریابی پیوند نیک شی؟
بله. میشه بیخیال همسریابی پیوند نیک شی؟ نه. خواهش می کنم. اولین بارش نیست. اما من دارم میرم. بالاخره تا ابد که اونجا نمی مونی نفسمو فوت کردم بیرون. لطفا خودتو تو دردسر ننداز. واست مهمه؟ مگه میشه نباشه!؟ پس سعیمو میکنم... اما اگه یه خطا دیگه ازش سر بزنه زنده نمی مونه! بدون اینکه نگاش کنم همراه با همسریابی پیوند مهر کنترل شده ای بهش چشم غره رفتم. دم در خونه بانو پیادم کن. چرا؟ بقیشو خودم میرم. اما. اما نداریم! حوصله کل کل نداشتم. باشه. از بغل بانو بیرون اومدم. مواظب خودت باش بانو.
می دونستم اگه بیشتر بمونم همسریابی پیوند شادی در میاد
تو هم همین طور.. ولی کاشکی میزاشتی حداقل تا ایستگاه بیام. می دونی که کارو سخت تر می کنی با حالت محزونی گفت: باشه... به سلامت. می دونستم اگه بیشتر بمونم همسریابی پیوند شادی در میاد. پس زود رفتم بیرون و با یه تاکسی خودمو به ایستگاه قطار رسوندم... مسافرا داشتن سوار می شدن منم رفتم تا سوار شم داشتم سوار می شدم. که یه صدایی از پشت سرم گفت: دلارا. برگشتم و با همسریابی پیوند مهر نگاش کردم… همسریابی پیوند رایگان.