کار صیغه ای قزوین هنرپیشه پست فطرت را یکسره نکردید
فریاد زد: " شما یک مشت گوساله حقیر ترسو بیشتر نیستید. هر پیر زن مردنی می تواند شما را با دوک نخ ریسی اش سر جایتان بنشاند. من اشتباه کرده که شما چند نفر را از اعدام و حبس نجات دادم. من خیال می کردم که اگر شما ترسوها را استخدام کنم با شجاعت و شهامت در خدمت من خواهید بود و از هیچ کس و هیچ چیز در روی زمین نخواهید ترسید. حالا جواب مرا بده... وقتی متوجه شدید که کاری از چماق های شما ساخته نیست چرا دست به شمشیر نبرده و کار صیغه ای قزوین هنرپیشه پست فطرت را یکسره نکردید؟ "
عالیجناب به ما امر فرموده بودند که این فقط یک کتک زدن باشد و نه یک قتل. ما چنین جراتی را نداشتیم که خلاف دستور شما رفتار کنیم. ویدا در حالی که می خندید گفت: " نگاه کنید. زنان صیغه ای قزوین تبه کار مزدور را نگاه کنید که اطاعتش از دستورات آقای دوک مو نمیزند. چنین وفاداری و خلوصی بهمراه شجاعت کم نظیر این مردان تبه کار واقعا قابل تحسین است. حالا آقای دوک... این ماجراجویی امشب می بایست که باعث کمال رضایت شما شده باشد چون شما بودید که می گفتید وقتی کار تعقیب مشکل می شود مورد توجه شما قرار می گیرد. من بایستی به شما تبریک بگویم که به مقصود شماره صیغه ای قزوین رسیده و هدف خیلی مشکلی را انتخاب کرده اید.
زنان صیغه ای قزوین ایزابل بر عکس شغلی که دارد بنظر میرسد که چندان سهل الوصول هم نیست. صیغه ای در قزوین در یک قلعه جنگی زندگی می کند که روی خندق دور آن پلی برای گذر وجود ندارد. ایشان توسط اژدهایی محافظت می شود که از دهانش دود و آتش خارج می شود. حالا باید دید که سپاه ما چه می کند. آزولان، باسک و لابریش که کم و بیش به حال آمده و افتان و خیزان خود به آن جا رسانده بودند با اکراه در آستانه در اطاق دوک ظاهر شدند. زن های صیغه ای قزوین دستان خانم های صیغه ای قزوین را به علامت تضرع بطرف اربابشان دراز کردند. یک مشت موجود بدبخت رنگ باخته، کثیف و آلوده در خون بودند که بعلت ضرباتی که خورده بودند خون از بینی اشان جاری بود. صورت های زن های صیغه ای قزوین کبود و خون آلود بود. دوک که از دیدن صیغه ای قزوین منظره فجیع دیوانه وار بخشم آمده بود فریاد کنان گفت: همین الان به لانه های تلفن زنان صیغه ای قزوین بر گردید. من نمی دانم که چرا دستور ندادم که هر کدام از شما را به جرم بزدلی و ترسویی زَیر شلاق به حسابتان برسند.
شماره صیغه ای قزوین را روی مبلی کوتاهی که نزدیک شومینه بود
من همین الان پزشک خودم را احضار خواهم کرد که شما ترسو ها را با دقت معاینه کند. اگر این آه و ناله ای که را مثل کودکان شیر خوار راه انداخته اید حقیقت نداشته باشد پوست از سرتان خواهم کند. حالا از اینجا گم شوید. شما بو گندو های پست از جلوی چشم من دور شوید. گردن کلفت های کتک خورده عقب گرد کرده، موقتا درد و رنج خود را فراموش کرده و با عجله از آن جا دور شدند. این تبه کاران حرفه ای چنان از دوک می ترسیدند که هر درد و رنجی را به خشم او ترجیح می دادند. وقتی صیغه ای قزوین گروه آدمکش از آن جا رفتند والومبروز شماره صیغه ای قزوین را روی مبلی کوتاهی که نزدیک شومینه بود و تعداد زیادی کوسن روی آن قرار داشت انداخت.
افسرده و خاموش با خودش فکر می کرد و شوالیه ویدالینک مواظب بود که زنان صیغه ای قزوین سکوت را بهم نزند. واضح بود که افکار تیره ای در مغز دوک جوان در گردش بود. صورتش گرفته و با آن لباس های فاخر که هنوز بتن داشت در لا به لای بالش های نرم تصویر جالبی را تولید کرده بود. او مدت زیدی در همان حال نماند و ناگهان از جا پرید و دوست خانم های صیغه ای قزوین شب بخیر گفت. به اطاق خودش رفت و به شب چره مختصری که برایشان آورده بودند کوچکترین توجهی نکرد. ویدا ولی احساس گرسنگی می کرد و پشت میز نشست و به خوردن مشغول شد. صیغه ای در قزوین برعکس دوک کاملا سر حال بود و از غذایش لذت برده و در فکر سرافینای زیبا و رفتار دوستانه او بود.
صیغه ای در قزوین کاملا مجذوب زیبایی سرافینا شده بود و در سر میز دوک به سلامتی سرافینا جام شرابش را خالی کرد. شماره صیغه ای قزوین هم از دوک تبعیت کرد و به اطاق خودش رفت. در آن جا شماره صیغه ای قزوین به رختخواب رفت و خواب سرافینا را می دید. وقتی صبح شد دوک هنوز قادر به خوابیدن نشده بود. افکار تیره به مغزش هجوم آورده بودند واز این طرف به آن طرف می غلتید. متاسفانه از خواب خبری نبود. سیگونیاک، ستمگر و اسکاپین با مشکلاتی که سر راهشان پیش آمد وارد هتل آرم دو فرانس شدند و بقیه گروه را دیدند که بشدت نگران زنهای صیغه ای قزوین بودند.