سایت همسریابی شیدایی تبریز هم عالی بود
با لبخند بلندشد، با چند قدم به سمتم آمد و درست روبرویم رو سایت شیدایی همسریابی موقت نشست و جواب داد: -سه یا چهار ماه! - حقوقش؟ پا روی پا انداخت و گفت: -دوماه اول یک میلیون و اگر از کارت راضی بودم یک و نیم شایدم دو میلیون! بد نبود، یعنی برای من که حتی پول سایت همسریابی شیدایی تبریز هم عالی بود! - باشه قبول، فقط. .. پرید تو حرفم و گفت: -اگر اینجا بمونی صبحانه و ناهارت با ماست و حقوق ماه اولتم پیش پرداخت میکنم اما اگر. .. اینبار من پریدم تو حرفش: -میمونم فقط اگر میشه میتونم شبا هم سایت همسریابی شیدایی اهواز باشم؟!
سایت همسریابی شیدایی تهران بهت میگه چیکار کنی
فقط نگاهم کرد که سریع گفتم: - فقط برای یه مدت کم تا جایی رو پیدا کنم! سرش را کوتاه تکان داد و بلند شد به سمت میزش رفت و در حالی که روی فرم من یک چیز هایی یادداشت میکرد گفت: -اشکالی نداره، پس حالا بلند شو این فرمتو ببر بده سایت همسریابی شیدایی تهران بهت میگه چیکار کنی. سوالی نگاهش کردم که گفت: -بهراد همان آقایی که فرم و بهت داد. آهانی زمزمه کردم و بلند شدم فرم را از دستش گرفتم و با گفتنِ "ممنون" به سمت در قدم برداشتم و از سایت شیدای همسریابی خارج شدم. برگشتم تو سالن با چشم دنبال همان آقا گشتم، جلوی یک سایت شیدایی همسریابی دائم تکیه داده بود به دیوار و سرش تو موبایلش بود، به سمتش رفتم و روبرویش ایستادم، متوجه ام شد و نگاهش را بهم دوخت که فرم را به طرفش گرفتم.
بی حرف موبایلش را داخل جیبش گذاشت و فرم را از دستم گرفت و با نگاه به پایینِ صفحه فرم را تا کرد و گفت و با اشاره به پله ها گفت: -برو بالا سایت شیدای همسریابی اول، اونجا به تلفنها جواب بده و سفارشاتو بگیر، توی لپتاپ کل جنسهای فروشی و قیمتهاشون هست، چند نفر دیگه هم اونجا هستند مشکلی بود کمکت میکنن. به پله ها نگاه کردم و با گفتن باشه به سمت بالا رفتم. طبق گفتهاش در اول را باز کردم، سایت شیدایی همسریابی دائم بزرگی بود که روبرو پنج تا دختر پشت میز بودند و سمت چپ و راست هم پر بود از لباس که با سلیقه و تمیز، به صورت دسته بندی شده روی هم بودند. سلامی کوتاه زمزمه کردم که یکی از دخترا با لبخند گفت: -خوش اومدی بیا بشین، من سایت همسریابی شیدایی اصفهان.
رفتم جلو باهاش دست دادم: -خوشبختم منم یاسم. چشمک زد و گفت: -خوشبختم بعد اشاره کرد به دخترا و یکی یکی معرفیشان کرد، لبخندی به همشان زدم و پشت میز نشستم، سایت همسریابی شیدایی اصفهان خونگرمی بودند و خیلی زود باهاشان خو گرفتم. . به گفته ی نسترن تمام اتاقهای بالا سفارش میگرفتند و به صورت منظم و گاهی گروهی سفارشات را به دست مشتری ها میرساندند.
سایت همسریابی شیدایی شیراز، آره خودش بود
دوتا سفارش بود که باید تا شب نشده بود دست مشتریها میرساندم، هوا کمکم روبه تاریکی میرفت و من با عجله کیفم را همراه کیسه که روی میز نسترن بود، برداشتم و از سایت شیدای همسریابی خارج شدم. صدای زنگ موبایلم باعث شد پایین پله ها توقف کنم، فرانک بود خواستم جواب بدهم که صدایی از سایت شیدای همسریابی بغلی توجهم را جلب کرد، صدای همان آقابود سایت همسریابی شیدایی شیراز، آره خودش بود و انگار داشت با یکی بحث میکرد. بیاراده سرم را جلو بردم و شنیدم که گفت: -زر زر اضافی نکن، خانی بشنوه میفرستت ور دل همون دوستت، دیدی که چه بلایی سرش اومد پس حرف مفت نزن گمشو سر کارت.