برای همه ی سایت شیدایی صیغه اطرافشه!
سایتشیدایی اون آدمی نیست که تو فکر می کنی! آراد فقط برای سوء استفاده از تو به سمتت اومده! همون کاری که با سایت شیدایی صیغه دیگه انجام می ده! آترا زهرخندی زد: _این حرفا هم دروغه! همون طوری که حرفایی که درباره من می زنن دروغه! لبم را به دندان گ رفتم: _دروغ نیست! صدای آترا لرزان شد: _چرا... در...وغه! من می دونم که دروغه! چشم هایم را روی هم فشردم و نفسم را عمیق بیرون دادم، اگر می گفتم بیشتر می شکست ولی اگر خودش می فهمید، بدتر از الان می شکست. داغون می شد! _اینا دیگه حرف نیست! واقعیته! شیرین زبونیاش، مهربونی هاش تنها برای تو نیست! برای همه ی سایت شیدایی صیغه اطرافشه! آترا با دهانی نیمه باز بدون هیچ حرفی نگاهم می کرد، ساکت شدم. فکر کنم دیگر بیشتر مواظب دلش و خودش بود. سکوت سختی در ماشین ایجاد شد. بعد از چند دقیقه آترا سکوت را شکست: _اونجا نگه دارید پیاده می شم.
من سایتشیدایی را می شناختم!
ماشین را به گوشه پیاده رو راندم. دختری منتظر آترا بود، آترا از ماشین پیاده و کلمه خداحافظ را زمزمه کرد.دست هایم را بغل کردم و آرام به سمت نسیم حرکت کردم. باورم نمی شد که همه ی شرکت چنین تصوری از من داشته باشند، مگر من چه کرده بودم که این قدر نسبت به من بدبین بودند. من مطمئن بودم، حرف های کارن هم درباره سایت شیدایی دروغ بود. من سایتشیدایی را می شناختم! او این طور آدمی نبود که این کارها را انجام دهد. من تا حالا کار خبطی از او ندیدم! جلوی چشمم تار شده بود، سرم را بالا گرفتم تا اشک هایم به جای خودشان برگردند. نه، نه سایت شیدایی خوب بود. سایتشیدایی بد نبود! حرف های کارن تماما دروغ بود! به نسیم نگریستم و نگاهش را تعقیب کردم، به ماشین سایت شیدایی همسریابی چشم دوخته بود و کارن هم مشغول مکالمه با کسی در پشت تلفن بود. به شانه اش زدم و گفتم: _سلام! کجا رو نگاه می کنی؟ خجالت زده نگاهش را از ماشین گرفت: _مگه نگفتی آراد رفته؟ یکی از ابروهایم را بالا بردم و به سمت ماشین سایت شیدایی همسریابی نگاه کردم، هنوز هم مشغول بود، مشخص بود که با فرد پشت تلفن جنگ دارد این را از صورتش که به رنگ گداخته شده بود، می توانستم بخوانم. دستم را دور بازوی نسیم حلقه کردم و به سمت پارک هدایتش کردم.
اون سایت شیدایی بود دیگه نه؟
نسیم پوفی صدا دار کشید و گفت: _سایت شیدایی به قیافش نمیاد این قدرا هم مظلوم باشه. باز هم جوابی ندادم، نسیم کمی سست اراده بود، این چند روز دائما درباره سایتشیدایی می پرسد. _اون سایت شیدایی بود دیگه نه؟ معدم غرشی کرد، خم شدم و دلم را گرفت، نسیم نگران خم شد: _چی شده آترا؟ از روزی که آراد رفت و قبلش، تنها چیزی که خورده بودم، ساندویچ نصفه نیمه ای بود که آن را هم با بی اشتهایی خورده بودم. _فقط یکم معدم درد می کنه. دستی به گونه ام کشید: _الهی بمیرم، چقدر رنگ و روت پریده. لبخند بی رمقی زدم و دستانش را پایین آوردم، دستانش را در حصار دستانم گرفتم و گفتم: عزیز دلم. به چشم های پر عمق نسیم چشم دوختم، به وضوح لایه ی اشک در چشمانش دیده می شد. _صورتت چقدر لاغر شده، چقدر بی حال شدی. بغض داشتم آن چیزی که نامش برایم بسیار نا آشنا بود. _خوبم! خوب نبودم اصلا خوب نبودم! اگر خوب بودم هیچ وقت بغضی که سال ها است به سراغم نیامده، این روزها نیز به سراغم نمی آمد. روی یک نیمکت نشستم، سعی می کردم دستم را پنهان کنم تا نسیم با دیدن آن نگران نشود.