سایت شیدایی هلو ازش خبر داره
راستی از فرانک خبر داری؟ سایتشیدایی دکمه های مانتوی سبز رنگش را باز کرد و گفت: -نه, هروقت هم زنگ میزنم خاموشه, اما فکر کنم سایت شیدایی هلو ازش خبر داره چون اونسری که باهاش صحبت میکردم سراغشو گرفتم گفت خوبه, فقط یه مشکلی براش پیش اومده یکم بی حوصله است و اینا. لبم را کمی کش دادم و با یادآوری حرف سایت شیدایی هلو ناخودآگاه نیشم تا آخر باز شد که سایت شیدایی صیغه متعجب گفت: -وا, یاس چرا عین دیوونه ها یهویی نیشت باز میشه! دستی روی صورتم کشیدم و سعی کردم خندهام را بخورم و گفتم: -هیچی بابا, سایت شیدایی جدید یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟
سایت شیدایی با ابروهایی توی هم رفته پرسید: -چی؟ نمیدانستم چجوری بگویم, میترسیدم ناراحت شود, بلند شدم به سمتش رفتم, کنارش نشستم, دستش را گرفتم و با کلی منمن که نزدیک بود داد سایتشیدایی را در بیاورد گفتم: - ببین یاسین گفت بهت بگم اگر راضی باشی بیایم برای سایت شیدایی کرمان! حرفم که تمام شد, جوری نفسم را بیرون فوت کردم که انکار تن هزار کیلویی رویم بود و الان برداشته شده!
آهای سایت شیدایی جدید, کجا سیر میکنی؟
چشمم افتاد به سایت شیدایی که مات نگاهم میکرد. دستم را جلوی صورتش تکان دادم: -آهای سایت شیدایی جدید, کجا سیر میکنی؟ سایتشیدایی به خودش آمد, نفسش را بیرون فوت کرد و گفت: -یاس آخه من به تو چی بگم؟ کمی روی صورتش خم شدم و گفتم: -وا مگه من چی گفتم, گفتم فقط اگر راضی باشی بیایم خواستگاری همین. سایت شیدایی صیغه نفسی عمیق کشید و بعد از کمی مکث گفت: -نمیدونم چی بگم, آخه هنوز زوده فکر نکنم بابام رضایت بده. لبم را کمی جوییدم و گفتم: -خب بذار ما بیایم, حالا ببینیم چی میشه.
با سایت شیدایی ازدواج موقت آشنا شین
سایت شیدایی پوفی کوتاه کشید و گفت: -نه باور کن نمیشه, تازه آخه تا مارال ازدواج نکرده که بابا عمرا نمیذاره من ازدواج کنم. دستم را توی هم تاب دادم و یهو با لبخند پرسیدم: -ببینم سایتشیدایی خودت چی؟خودت راضی هستی؟ سایت شیدایی جدید کیج شده نگاهم کرد که باز گفتم: -بابا خنک میگم اگه خودت راضی هستی یه مدت با سایت شیدایی ازدواج موقت آشنا شین, تا اون موقع هم مارال هم ازدواج میکنه بابات هم راضی میشه. سایت شیدایی لبش را کوتاه گاز گرفت و سر به زیر شد, دستم را جلو بردم و چانه اش را گرفتم و سرش را بلند کردم. جای یاسین خالی ببینه چقدر به حرفهایش بال و پر دادم, اون بیچاره فقط گفته بود به سایتشیدایی بگم دل داده شده حالا من قضیه را تا خواستگاری برده بودم.
سایت شیدایی صیغه با کمی خجالت گفت: -بذار با مامانم در میان بذارم, ببینم چی میشه! با لبخند گونه اش را بوسیدم: -باشه زنداداش, منم به اون داداش خوشتیپم میگم شما ناز داری باید ناز بخره. سایت شیدایی چپ چپ نگاهم کرد که زنگ در به صدا درآمد, حتما غذاهارا آورده بودند. سایت شیدایی ازدواج موقت کنترل تیوی را روی کاناپه انداخت و گفت: -آخه دختر مگه من به تو گفتم بحث خواستگاری پیش بکش, من فقط گفتم ببین مزه دهنش چیه؟
سایت شیدایی چیست هم وجود داشت؟
با اخم به سایت شیدایی هلو تکیه دادم و گفتم: -مزه دهنش شیرینه, فقط میگه تا سایت شیدایی هلو بزرگم ازدواج نکرده بابام رضایت نمیده, حالا قرار شد با مادرش در میان بذاره یه مدت بیشتر آشنا بشید باهم تا اون موقع هم شاید حالا مارال هم ازدواج کرد. سایت شیدایی ازدواج موقت دوتا قاشق پر پشت سرهم داخل دهانش قرار داد و فقط سرش را تکان داد. پوفی بلند کشیدم و چپچپ نگاهش کردم, بیخیال تر از این سایت شیدایی چیست هم وجود داشت؟