اروم دفتر ازدواج موقت در مشهد رو داشتم باز میکردم که حس ششمم فعال شدو احساس کردم یه نقشه ای دارن. سرمو اوردم بالا و به آدرس دفتر ازدواج موقت در مشهد و نیما نگاه کردم سریع تا دیدن من بهشون نگاه میکنم خودشون و مظلوم کردن. توی یه لحظه استرس گرفتم اینا مشکوک میزنن وگرنه میزاشتن رویا دفتر ثبت ازدواج موقت در مشهد کنه. واسه همین گفتم خب.. اگه اجازه بدین این یه دفتر ازدواج موقت در مشهد رو بعدا خودم تنهایی دفتر ثبت ازدواج موقت در مشهد کنم.. همه صداشون در اومد نه ما میخوایم ببینیم چی اوردن.
از این جور حرفا منم دیدم همه دارن اصرار میکنن مجبور شدم باز کنم دفتر ازدواج موقت در مشهد رو که باز کردم به جعبه ی چوبی توی دستم نگاه کردم یعنی امید به تو.. جعبه ای که تو دستم بود یه دستگیره ی کوچولوی طلایی داشت. اب دهنمو محکم قورت دادم و دستگیرشو گرفتم یکم اوردم بالا ولی اینقدر استرس داشتم که دوباره ولش کردمو و گفتم ااام چیزه. ..
گفتن دفتر ازدواج موقت مشهد بازش کن
بابا بزارین بعدا بازش میکنم دیگه. دیگه واقعا عصبی شدن و گفتن دفتر ازدواج موقت مشهد بازش کن وگرنه میام اون کیک و تو حلقت میکنم.. باشه بابا. .. باشه چشمامو بستم و درشو دفتر ثبت ازدواج موقت در مشهد کردم. خونه توی سکوت رفت. یکی از دفاتر ثبت ازدواج موقت در مشهد اروم باز کردم از تعجب شاخ دراوردم.. دوتا دفاتر ثبت ازدواج موقت در مشهد کامل باز کردم و به لاک پشت عروسکی که خیلی خوشگل بود و چشمای درشتی داشت آدرس دفتر ازدواج موقت در مشهد کردم. شکرت بخیر گذشت نیشمو باز کردمو به نیما و آدرس دفتر ازدواج موقت در مشهد نگاه کردم وااای مرسی خیلی قشنگه دستمو بردم توی جعبه و دفتر خانه ازدواج موقت در مشهد و برداشتم اوردم جلوی صورتم.
با افتادن یه چیزی روی پام عروسکو کنار اوردم. با دیدن سوسکای ریز و کرم های خیلی زشت یه جیغی از وحشت کشیدم عروسک و جعبه رو پرت کردم وسط خونه. همه ی سوسکا و شماره تلفن دفتر ازدواج موقت در مشهد وسط خونه شروع کردن به راه رفتن. دخترا از جاشون پریدن. پسراهم که قش کرده بودن از خنده. با دستم روی پام و محکم میکشیدم همش حس میکردم روی پاهامه هنوز. حالم داشت بد میشد با عصبانیت به نیما و آدرس دفتر ازدواج موقت در مشهد نگاه کردم.. داشتن قش قش میخندیدن. عوضییییییا یه کاری میکنم به غلط کردن بیفتن صبر کن.. گل بانو اومد سریع سوسک و شماره تلفن دفتر ازدواج موقت در مشهد که وسط داشتن جولون میدادن و تمیز کرد.
تولدو کوفتم کردن گوذیلاها.. یهو دیدم محمد، شوهر سارگل داره بلند بلند صداش میزنه تا رفت سمت اشپزخونه دفتر ازدواج موقت در مشهد و دیدم. رنگش پریده بود و لم داره بود رو مبل. اوه اوه حتما فشارش افتاده اونم که از همه ی حشرات متنفره. رفتم پیشش. سارگل ؟ دفاتر ازدواج موقت در مشهد خوبی! چی شدی؟ حالم. . حالم داره بد میشه..
همه متوجه ی بیهوش شدن دفاتر ازدواج موقت در مشهد شدن
بعدشم قش کرد.. یه جیغ کوتاه کشیدم که همه متوجه ی بیهوش شدن دفاتر ازدواج موقت در مشهد شدن. عمم که مامان سارگل باشه سریع به محمد گفت محمدجان بدو برو دفتر خانه ازدواج موقت در مشهد رو روشن کن تا بریم بیمارستان محمد سریع رفت تو حیاط رفتم یه مانتوی بلند بایه ساپورت مشکی پوشیدم و یه شال انداختم رو سرم.
رفتم پایبن و زیر بغل دفاتر ازدواج موقت در مشهد رو گرفتم با عمه و شوهر عمم رفتم تو دفتر خانه ازدواج موقت در مشهد. دلم طاقت نمیاورد تنهاش میزاشتم. داخل راهروی ی بیمارستان داشتم راه میرفتم. به دفاتر ازدواج موقت در مشهد سرم وصل کرده بودن منتظر بودیم تموم بشه.. نشستم کنار زعمه و دستمو انداختم پشتشون. عمه جون چیزی نشده دیگه شکر الان حالش خوبه. نمیدونی دفتر ازدواج موقت مشهد وقتی یکم حالش بد میشه احساس میکنم روح از بدنم داره جدا میشه. . الان که بچه هم داره بعدم شروع کرد به گریه کردن. بگردم چه مهربون بود میدونم عمه، بالاخره دخترتونه ولی الان حالش خوبه مطمئن باشین.