توران81 جدید فریاد زد
از پشت در صدای میثم در آمد: _هه! یعنی این قدر خر بودی که نفهمیدی واسه ی چیه؟ توران81 جدید فریاد زد: _اون دهنت رو می بندی یا بیام ببندمش! شکی در دلم افتاد، آدرس سایت جدید توران 81 برای چی تلفنش خاموش بود؟ بدنم کرخت شد، توران81 جدید بازویم را در دست گرفت و با تمام قدرت آن را فشرد، حس می کردم استخوان بازو ام دارد له می شود: _آخرین بار چرا تو رستوران دیدیش؟ آن ها از کجا می دانستند؟ تا مطمئن نمی شدم از طرف عموی آراد هستند، نباید اسمی از پرونده می آوردم. _آراد گفت...گفت می خوام ببینمت! توران81 جدید یکی از ابروهایش را بالا برد: _برای چی؟
با آدرس سایت جدید توران 81 چه نسبتی داری؟
سایت توران81 جدید را بستم و کلمات را به بازی گرفتم: _برای حرف زدن...یه مدت بود هم رو نمی دیدیم! نزدیک شدن صورت توران81 جدید را به صورتم احساس کردم، صورتم در هم جمع شد، سایت همسریابی توران 81 جدید زمزمه کرد: _چشمات رو باز کن. با ترس سایت توران81 جدید را گشودم._داری دروغ می گی؟ _همش همین بود... _با آدرس سایت جدید توران 81 چه نسبتی داری؟ _دوست...یه دوست معمولی!
آدرس سایت جدید توران 81 ازدواج کرده!
سایت همسریابی توران 81 جدید با شک در ادرس جدید توران 81 نگاه کرد: _یعنی حال اون شبت هم به خاطر یه دوست معمولی بود؟ از تعجب ادرس جدید توران 81 گشاد شد، همه ی زندگی من زیر دوربین دیگران بود! _حال اون شب من ربطی به...به اون نداشت. _دختره ی بی چاره از هیچی خبر نداری! قفسه سینه ام سنگین جابه جا می شد، آدرس جدید توران81 ادامه داد: _آدرس سایت جدید توران 81 ازدواج کرده! نفسم بند آمد؛قلبم خرد شد، منفجر شد دردی که سینه ام را فشرد، حتی از درد جسمی ام بیشتر بود. اشک هایم تا پرتگاه چشمم جلو آمدند، لب گزیدم تا مانع خروج اشک هایم از چشمم شوم.
همسریابی توران81 جدید از دور دوید
آدرس جدید توران81 با بی رحمی تمام ادامه داد: _اون خواهر من رو فراری داده و باهاش یه زندگی تشکیل داده... دیگر حرفش را ادامه نداد و از اتاق بیرون رفت، من ماندم و یک دنیا درد در قلبم. تمام بدنم داغ کرده بود و معدم منقبض می شد، قلبم خودش را آن قدر بر دیواره سینه ام می کوبید که حس می کردم، الان است از جایش بیرون آید. همسریابی توران81 جدید از دور دوید و دوباره خودش را روی آدم برفی انداخت که برایش ساخته بودم، دست از کار کشیدم، خندیدم و گفتم: _سرکار گذاشتی من رو؟ همسریابی توران81 جدید لبخندی به پهنای صورتش زد که چال کنار گونه اش نمایان شد، در سوراخ لپش انگشت فرو کردم و گفتم: _این جای لپت چرا سوراخه؟
سایت جدید توران 81 با تعجب، دست های سفید کوچکش را روی جایی که انگشتم را گذاشته بودم، کشید: _سوراخ نیست که! در آغوش کشیدمش و از روی زمین بلندش کردم: _برف بازی بسه دیگه بریم خونه! سایت جدید توران 81 دستش را دور گردنم انداخت و گونه نرمش را به گونه ام چسباند: _یه کوچولو دیگه بمونیم. بینی ام را روی بینی کوچکش قرار دادم و اخم نمایشی کردم: _خودت رو لوس نکن. ساحل لب ورچید و با انگشت گفت: _فقط این قدر دیگه! دایی لطفا!