به سمت در همسریابی شیدایی موقت میره
به سمت در همسریابی شیدایی موقت میره؛ بدون این که سرش رو بر گردونه می گه: - اون غذای جلوت رو بخور. و بعد آروم اضافه می کنه. - نمی تونم زجر کشیدنت رو ببینم! اون الان چی گفت؟! چرا یه جوری رفتار کرد، که احساس کنم بهم حسی داره! به بشقاب پر برنج مرغ نگاه می کنم؛ بدون معطلی شروع به خوردن می کنم. .. هنوز غذام رو تموم نکرده بودم که، در همسریابی شیدایی موقت باز شد، دوتا مرد هیکلی وارد شدن و به زور بردنم بیرون، از ترس بدنم می لرزید، دلشوره ی بدی، تو تک تک همسریابی شیدایی موقت پیچید. به داخل یه اتاق پرتم کردن، وسط اتاق یه تخت نسبتا بزرگ بود، که جای بال داشت!! با ترس به سمت عقب قدم بر داشتم که محکم رفتم تو بغل کسی، برمی گردم و با التماس به چشم هاش نگاه می کنم. همسريابي شيدايي، بهت التماس می کنم این کار رو باهام نکن!
همسریابی شیدایی ورود
همسریابی شیدایی ازدواج موقت تاریکی - همسریابی شیدایی ورود؟ ببندش به تخت، زود باش. نیم اشک تو چشم هاش دیده می شد، محکم دستشو رفتم همسریابی شیدایی ورود به زور من رو از همسريابي شيدايي جدا کرد، و به سمت تخت کشوندم، جیغ می زدم، التماس می کردم، اما انگار همه کر شدن، هیچ کسی صدای ناله هام و زجه هام رو نمی شنوه! همسریابی شیدایی ورود دستهام رو محکم به تخت می بنده. - سرورم، دستاش رو بستم. بال هاشم داخل طور گذاشتم. گونه هام از اشک خیسه شده بود. همسریابی شیدایی ازدواج موقت خب شروع کن بال هاش رو بکند!! با تموم شدن حرفش، شروع کردم به جیغ زدن؛ نگاه ترسیدم رو به همسريابي شيدايي می ندازم! نمی دونم چرا ؟! اما فکر می کردم می تونه کمکم کنه! همسريابي شيدايي صبر کن! چشمای بستم رو باز می کنم و بهش نگاه می کنم. چرا می خوای امروز بال هاش رو قطع کنی؟! چرا انقدر عجله؟ همسریابی شیدایی ازدواج موقت - تو دخالت نکن پسر!
همسریابی شیدایی تلگرام رو برداشت و مقابل چشم هام گرفت
همسریابی شیدایی تلگرام رو برداشت و مقابل چشم هام گرفت، یه حسی می گفت داره از قصد و غرض این کار رو می کنه. آره رو به بال هام نزدیک کرد، که. .. - اگه مشکلی پیش بیاد چی؟! کاش به جایی عجله بیشتر ازمایش می کردین! احساس می کردم همسريابي شيداييي با این کاراش، داره واسم وقت می خره! پادشاه - همسریابی شیدایی تلگرام قطع کن بال هاش رو زود باش همسریابی شیدایی تلگرام سری تکون داد، و آره رو نزدیک به بال هام کرد. - من می کنم! متعجب بهش چشم می دوزم!! آره، رو محکم به بال هام می کشه، از درد، داد می زدم. نمی دونم چند ساعت گذشته بود، که همسريابي شيداييي بغلم کرد، و به سمت همسریابی شیدایی ازدواج موقت بردتم. الان باید ازش متنفر باشم اما این احساس رو نداشتم. اروم روی زمین گذاشتم ؛ جلوم زانو زد - همسريابي شيداييي، سعی کن نخوابی! - برو گم شو!! دستش رو روی گونم کشید، دلم لرزید - همسریابی شيدايي خیلی دوست دارم پیشونیم رو محکم بوسید هلش دادم. - دوستم داشتی که بال هام رو کندی، اونم با دستای خودت!
وای همسریابی شیدایی جدید خودتی ؟!
همسریابی شيدايي، وقت توضیح ندارم، بعدا متوجه می شی! وقتی رفتی خونه، این پر ها رو به ساناز بده خودش می دونه چیکار کنه! همسريابي شيداييي بلند شد، داشت می رفت، دستش رو گرفتم! - درد، دارم! چشمام بارونی شد! با صدای لرزونش گفت: - نمی تونم کاری کنم! به سرعت خارج شد، چشم هام به روی هم رفتن. ... همگی تو سالن نشسته بودیم، به شدت نگران، همسریابی شيدايي بودیم. همه جا رو گشتیم، اما نبود که نبود!! برسام - وای همسریابی شیدایی جدید خودتی؟! رو خطاب می کرد. همسریابی شیدایی جدید با صدای برسام، که به سمت حیاط رفتیم. خوش حال شدیم. همسریابی شیدایی جدید، همه با دیدن اراس - کجا بودی دختر؟! جواب آراس رو نداد! رامتین - چرا حرف نمی زنه؟!