کانال ازدواج موقت عفت را می بینم که از خودرو پیاده می شود
می کشمش عوضی رو. رضایت می دم. با بهت می گوید: چی؟! نمی خوام کانال تلگرامی ازدواج موقت عفت حتی سایشم تو زندگیم باشه! کمپوت را روی میز می گذارد و می گوید: الان بر می گردم. از اتاق بیرون می رود و من به این فکر می کنم که چقدر از بیمارستان متنفر هستم. شالم را با روسری آبی بیمارستان تعویض می کنم. از جا بلند می شوم؛ دلارام نگاه دقیقی به اتاق می اندازد تا چیزی را جا نگذاشته باشیم. از بیمارستان بیرون می آییم، نفس عمیقی می کشم و هوای آزاد را به ریه هایم می فرستم. کانال ازدواج موقت عفت را می بینم که از خودرو پیاده می شود و به سمت مادرم می رود تا وسایل هارا را از دستش بگیرد.
به طرف ازدواج موقت عفت یورش می برد
چه خوب است که شهیاد نبود و دلارام پیشم بود؛ فکر کنم باید ممنون باشم از دوست صمیمی اش که بیمار شده و شهیاد برای عیادت به شیراز رفته است. لبخندی به رویش می پاشم و او نیز با چشمکی که فقط خودم دیدم، جوابم را می دهد. گاه فکر می کنم با این همه مشکل چقدر خوشبختم؛ زیر لب شکر می کنم. می خواهم سوار ماشین شوم که صدایی می گوید: آرام؟ سرم را بر می گردانم؛ با دیدن ازدواج موقت عفت پوفی می کشم. کانال تلگرام ازدواج موقت عفت از ماشین پیاده می شود و تقریبا به طرف ازدواج موقت عفت یورش می برد. یقه اش را اسیر دستانش می کند و می گوید: یک: آرام نه و خانم رستمی. دو: اصلا دلیلی نداره صداش کنی.
ازدواج موقت عفت سعی داشت یقه اش را آزاد کند
اینجا چه غلطی می کنی مرتیکه؟ چهار: بار دیگه طرف آرام و خانوادش بیاد بی خبر سر به نیستت می کنم. کانال ازدواج موقت عفت می شمرد و ازدواج موقت عفت سعی داشت یقه اش را آزاد کند. ترسیدم که به دعوا بکشد پس بلند می گویم: کانال ازدواج موقت عفت! نگاهم می کند و خشمگین یقه اش را رها می کند. به طرفش می روم. زدی داغونم کردی هیچی نگفتم چون نمی خواستم حتی ردی ازت تو زندگیم باشه... وسط حرفم می پرد می گوید: اتفاق بود! عصبی می گویم: هیس! سری دیگه تو زندگیم ببینمت تضمین نمی کنم که برات مشکلی پیش نیاد، خیلی چیزا می دونم که شاید برای پدرت خوشایند نباشه...
کانال ازدواج موقت عفت حوصلم سر رفته. بریم بیرون؟
و نگاه تحقیر آمیزی به او می اندازم و سوار می شوم. به کانال تلگرام ازدواج موقت عفت که چیزی در گوش ازدواج موقت عفت می گوید، می نگرم. چشمانم را می بندم و سرم را روی شانه ی مادرم می گذارم... سومین کاغذ را مچاله می کنم و درون سطل زباله اتاق می اندازم. بی حوصله خمیازه می کشم و شماره کانال تلگرام ازدواج موقت عفت را می گیرم: جانم؟ سلام، جونت بی بلا. سلام عزیزم خوبی؟ نفس عمیقی می کشم و می گویم: فدات شم، توخوبی؟ منم خوبم عزیزم. بعد از کمی صحبت عادی، کلافه می گویم: کانال ازدواج موقت عفت حوصلم سر رفته. بریم بیرون؟
حاضر شو کانال تلگرام ازدواج موقت عفت
گویی شارژ می شوم. آره آره میام حتما. تک خنده ای می کند و می گوید: باشه عزیزم حاضر شو کانال تلگرام ازدواج موقت عفت دیگه میام دنبالت. بعد از خداحافظی، به سمت کمد هجوم می برم ومشغول جست و جوی لباس می شوم. منتظرش هستم، هر چه به تلفن همراهش تماس می گرفتم پاسخ نمی داد. همیشه متنفر بودم و هستم از صدایی که بیشتر اوقات می گوید: دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد لطفا بعدا تماس بگیرید. کم کم نگران می شوم، تلفن را روی میز پرتاب می کنم و خودم را روی تخت می اندازم.
به کانال تلگرامی ازدواج موقت عفت می نگرم
به کانال تلگرامی ازدواج موقت عفت می نگرم، اگر روزی بپرسند که از چه چیزی متنفری می گویم کانال تلگرامی ازدواج موقت عفت. این ساعت خیلی چیز ها را نشان می دهد؛ مثلا نشان می دهد که ساعت ها و روز ها می گذرند و عمرت رو به پایان است و خودت نیز نظاره گر هستی. از نظر من کانال تلگرامی ازدواج موقت عفت یعنی انتظار... نمی دانم چگونه به خواب می روم و با صدای زنگ تلفنم از خواب بیدار می شوم. برش می دارم و پاسخ می دهم: الو؟