باهاش ويلا لواسان اجاره روزانه راحتم.اتفاقا وقتی ویلا لواسان باستی هیلز حرف رو زد خیال راحت شد. آخه دوست نداشتم احساسش با احساس من فرق کنه لبخند زدم و گفت: خوب تیر اول به هدف نخورد. ......ویلا لواسان یه راهنمایی بکن. ...ویلا لواسان شیپور طرف رو من میشناس یا نه ؟ باز شروع کردی ویلا لواسان اجاره اگه نگی. ..در عوض من هم قول میدم وقتی عاشق شدم اول از همه به تو بگم خندید.
ویلا لواسان بزرگ میشناسمش
دوباره گفتم: نگفتی ویلا لواسان بزرگ میشناسمش شاید شاید؟!! این که نشد جواب! خب من هنوز مطمئن نیست تو اون رو دیدی یا نه کمی فکر کردم و م مثل جر قه پر یدم هوا: نکنه ویلا لواسان اجاره رو میگی هان؟طرفئمهندش وحیدیه ؟ مثل لبو قرمز شد و گفت: یواش ممکنه کسی صدات رو بشنوه خودم نمیدونم چرا اینقدر ذوق کرده بودم. یه ویلا لواسان آبدار از لپش کردم و گفتم: اون هم چیزی میدونه معلومه که نه، آخه زیاد باهاش برخورد نداشتم اه، برو بابا تو هم، خب یه جوری بهش حالی کن ابروهاش رو بالا انداخت و گفت: مثلا چه جوری؟
چه میدونم چشمکی چیزی. به این حرفام آروم زد تو سرم: ویلا لواسان اجاره واقعا که. .. خندیدم: شوخی کردم ویلا لواسان. گفتم! . ......آخه از تو بعیده این حرفا. ... ولی واقعا ما دختر ها چه بدبختی. اگه به کسی علاقمند بشی باید تو دلمون نگه داری. یا منتظر باشی خود طرف حرفی بزنه. ... ویلا لواسان باستی هیلز کشید و گفت: آره، تو راست میگی. ..خیلی وقتها میخواست به امیر بگم اما خوب هم خجالت میکشیدم، ه با خودم میگفت اگه نیما به من علاقه ای داشت حتما به ویلا لواسان اجاره میگفت. آخه با هم خیلی دوستن. دست به سینه نشستم و گفتم: ویلا لواسان بزرگ که چشم از این پسر خاله تو آب نمیخوره. ...اصلا خودم برات یه کاری میکنم نگران نباش. .اصلا همین فردا، نه فردا که تعطیله، پس فردا جریان رو یه طوری به مهندس وحیدی میگم ؟
شیوا با نگرانی گفت: ویلا لواسان باستی هیلز چی میگی؟یه وقت حرفی نزنی ها! شوخی کردم. ..قیافشو ویلا لواسان شیپور دستش رو سینه اش ذاشت نفسی بیرون داد و گفت: بگم چکارت کنه. ..
ويلا لواسان اجاره روزانه دل میخواد
رو تخت دراز کشیدم و گفت: ويلا لواسان اجاره روزانه دل میخواد بدون عاشق شدن چه حال و هوایی داره. ...واقعا حسش مثل همون تو رومانهاست. .... ویلا لواسان شیپور کنارم رو تخت نشست و گفت: ان که یه روزی خودت عاشق شدی، اونوقت میفهمی ويلا لواسان ديوار که مثل تو نیست. اگه بفهم عاشق شدم، بی معطلی خودم بهش میگم.مگه خل که در آتش هجرتش بسوزم. نه ویلا لواسان تو هم که شاعر شدی رو تخت نشست و گفت: شیوا تعریف کن ببین چطوری عاشق شدی؟