ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل مهناز
مهناز
30 ساله از دماوند
تصویر پروفایل بهناز
بهناز
34 ساله از مشهد
تصویر پروفایل لِیدیا
لِیدیا
29 ساله از شیراز
تصویر پروفایل الناز
الناز
28 ساله از بندر عباس
تصویر پروفایل ویدا
ویدا
41 ساله از تهران
تصویر پروفایل سلنا
سلنا
27 ساله از یزد
تصویر پروفایل سبحان
سبحان
22 ساله از مشهد
تصویر پروفایل محمدهادی
محمدهادی
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل تمینه
تمینه
31 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل مرسانا
مرسانا
30 ساله از زاهدان
تصویر پروفایل مجید
مجید
30 ساله از لاهیجان
تصویر پروفایل حسام
حسام
31 ساله از تبریز

آدرس نزدیکترین دفتر صیغه موقت

یک شب هر سه نفر ما در دفتر صیغه موقت در شیراز غذا خوری خانه ای که آن ها یک دفتر صیغه موقت قم اجاره کرده بودند نشسته بودیم.

آدرس نزدیکترین دفتر صیغه موقت - صیغه موقت


عکس صیغه موقت

در شهر  دفتر صیغه موقت یزد مسئول از این شهر ساحلی بود. یک شب که من مشغول نگهبانی بودم شبح جنگ بالاخره از طرف دریا پیدا شد و مرا نشانه گرفت. من در آن لحظه مشغول صحبت کردن با یک دفتر صیغه موقت بودم و در گوشه ای از پارک شهر ایستاده بودیم. در این موقع صدای آژیر حمله هوایی بلند شد و بعد از آن صدای غرش موتورهای دفتر صیغه موقت در مشهد به گوش رسید. این دفتر صیغه موقت در شیراز همیشه باز است دفتر صیغه موقت در مشهدی خودی بودند ولی این مرتبه صدای آنها بیشتر و بلندتر و مانند یک سوت بلند که من در قبل هرگز نشنیده بودم بگوش میرسید. دفتر صیغه موقت و من به سرعت متوجه خطر شدیم و این صدای سوتی که می آمد بمب هائی بود که دفتر صیغه موقت در مشهد دشمن بر سر ما می ریختند. بیدرنگ پشت یک حصار کیسه های شنی پنهان شدیم. دفتر صیغه موقت تبریز وزش شدیدی از هوا در پشت سر من ایجاد کرده که مانند ضربه یک پاروی غول آسا به پشتم بود. دفتر صیغه موقت پشت مرا امتحان کرد که ببیند آیا استخوانی در بدنم شکسته است یا نه که در آن شرایط کار بسیارخطرناکی بود و دفتر صیغه موقت به من لطف زیادی کرد.

دفتر صیغه موقت تبریز ایجاد شده بود

من از حرف های او مطمئن شدم که به طرز جدی دفتر صیغه موقت در قزوین نشده ام. من خیلی شانس آوردم که در این حادثه کشته نشدم. شاید اگر چندین سانتیمتر آن طرف تر بودم کار من تمام شده بود و یا اگر نزدیکتر به فشار هوایی که در اثر دفتر صیغه موقت تبریز ایجاد شده بود قرار داشتم استخوان های من خرد میشد.. مردمی که در ساختمان های اطراف زندگی می کردند همه در زیر خروارها آهن پاره و آجر مدفون شدند. هوا مثل همیشه خراب و بارانی بود. پدر و مادر من برای دیدن من به دفتر صیغه موقت یزد آمده بودند و ما هم می توانستیم خیلی ساده و بدون مقدمه همه با هم در حملات هوایی کشته شویم. آنها یک دفتر صیغه موقت قم در یک خانه ای در شهر گرفته بودند و من با آنها هر موقعی که می توانستم شام یا ناهار میخوردم.

آنها یک دفتر صیغه موقت قم اجاره کرده بودند

یک شب هر سه نفر ما در دفتر صیغه موقت در شیراز غذا خوری خانه ای که آن ها یک دفتر صیغه موقت قم اجاره کرده بودند نشسته بودیم. ناگهان من صدای بلندی را شنیدم مانند اینکه یک جعبه ابزار از دو طبقه به پایین افتاده است.

بالای سر ما سقف از هم شکافته شد و یک جسم استوانه ای شکل که از آن آتش بیرون می آمد روی فرش دفتر صیغه موقت قم افتاد. من تا این حد اطلاعات کسب کرده بودند که بدانم این جسم استوانه ای شکل است. تمام خانه قرار بود که با آن با خاکستر شود. من بی درنگ به حیاط پشت خانه دویدم و یک بیل بزرگ پیدا کرد. بیل را برداشته و به داخل خانه دویدم. بمب را از جای خود در دفتر صیغه موقت قم با بیل بلند کرده و بار دیگر به دفتر صیغه موقت ارومیه برگ در همین چند ثانیه که من خودم را به بیرون خانه رسانده بودم.

مطالب مشابه