روی موسسه خاتون ایرانیان کلیک کردن
موسسه خاتون ایرانیان پرید توی حرفم و گفت: -جیغ نزن بابا, کر شدم, بله راست میگم حالا هم برو که کلی کار دارم, شب مفصل دربارهاش صحبت میکنیم. تا خواستم حرفی بزنم قطع کرد دیوانه! با خوشحالی بلند شدم عین بچه های دوسه ساله شروع کردم روی موسسه خاتون ایرانیان کلیک کردن. خیس عرق و نفس نفس زنان روی کاناپه نشستم و کمی که حالم جا آمد, بلند شدم و به قصد دوش به سمت حمام رفتم. نیم ساعته کارم را تمام کردم و بعد از خروجم همانطور با حوله روی تخت نشستم و با موبایلم شماره ی موسسه خاتون ازدواج موقت را گرفتم. با چندتا بوق جواب داد: -جانم یاس؟
جانت سلامت موسسه صیغه خاتون
سروصدا میامد, انگار توی خیابان یا یک جای شلوغ بود, یک تکه از موهای خیسم را توی دستم گرفتم و گفتم: -جانت سلامت موسسه صیغه خاتون, خوبی؟ کجایی؟ - بله خوبم, بیرونم, تو چطوری؟ - هی منم خوبم, تنهام میایی ناهار اینجا؟ - آ, اوکی پس بذار کلاسم تموم شد میام. پاهایم را توی تخت جمع کردم و گفتم: -باشه عزیزم, منتظرم. صدای موسسه خاتون ازدواج موقت با کمی تاخیر آمد که گفت: -باشه میبینمت پس, شلوغه اینجا صدات نمیاد, فعلا. - باشه برو, خداحافظ.
قطع کردم و بلند شدم, لباسهایم را پوشیدم و موهای خیسم را سشوار کشیدم و بعد از برس کشیدن بالا سرم جمع کردمشان. کمی نرم کننده و عطر زدم و سشوار و حولهام را جمع کردم و از موسسه ازدواج موقت خارج شدم. رفتم توی سالن و جلوی تیوی نشستم. حتما باید کلاس کنکور شرکت میکردم و یک سرگرمی هم برای خودم پیدا میکردم یادم افتاد به فرانک, سابقه نداشت این همه از هم بیخبر باشیم. باهاش تماس گرفتم اما موبایلش خاموش بود, کمکم داشتم نگرانش میشدم. یادم باشد موسسه خاتون ازدواج موقت آمد.
چند ساعتی با تیوی و نت خودم را سرگرم کردم که بالاخره ساعت دو ظهر سر و کله ی موسسه ازدواج موقت پیدا شد. با دیدنم محکم بغلم کرد و گفت: -به به میبینم که حسابی مسافرت بهت ساخته همچین تپل شدی. با خنده آرام زدم توی بازویش و گفتم: -بیخیال نهال, تنهایی دارم میپوسم! موسسه خاتون ازدواج موقت به سمت کاناپه ها رفت, رویش نشست و در حالی که مقنعهاش را از سرش در میاورد گفت: -خوب کلاسی چیزی ثبت نام کن, تو که میگفتی میخوای کنکور شرکت کنی, چی شد؟
موسسه ازدواج موقت خواست حرفی بزند
موسسه صیغه خاتون به دست روبرویش نشستم و در حالی که از رو دفترچه تلفن شماره رستوران را میگرفتم گفتم: -آره میخوام, فعلا زوده فکر کنم. موسسه ازدواج موقت خواست حرفی بزند که صدای یک مرد جوان پیچید توی گوشی: - رستوران...بفرمایید؟ گوشی را توی دستم جا به جا کردم و گفتم: -سلام, خسته نباشید, اشتراک ۷۲۷ هستم, سه پرس جوجه با دلستر انگوری, لطفا. - بله خانم حتما. - متشکر.
قطع کردم که موسسه خاتون ازدواج موقت گفت: -چرا از بیرون سفارش دادی پس؟ پایم را روی پای دیگرم انداختم و گفتم: -خب چیکار کنم, دیشب دیر برگشتیم از عروسی تا همین چند ساعت پیش خواب بودم, راستی ببخشید من بدون نظر از تو سفارش دادم. موسسه ازدواج موقت چپ چپ نگاهم کرد و گفت: -برو توام یاس, چه حرفا میزنی.