تندِ! می سوزم! اخم را که دید، مراکز صیغه در کابل دیگری زد! سهند همان موقع بطری نوشابه ای را به سمتش گرفت. آلما با تعجب و لبخند بطری را گرفت: وای! اینو از کجات اوردی! قبل از اینکه بطری را به دست بدهد، درش را باز کرد: تو درست نمی تونی حرف بزنی؟! آخه ندیدم دستت! سایت همسریابی در کابل سری تکان داد و آلما از فرصت استفاده کرد و کمی از نوشابه را نوشید.
حال راحت تر می توانست غذایی که خودش انتخاب کرده بود را بخورد! می گم.. . سهند.. . من صیغه میشم آخرین تکه ی غذایش را هم داخل دهانش گذاشت و گفت: مطمئنی نیست بمونیم؟! اون زن هنوز.. .نه.. . سفارت خودش پیگیری می کنه. من باهاشون هماهنگ کردم. در ضمن مرکز صیغه در کابل اعتماد کلی سفارش کرده و یه بیمارستان دیدی که بسیج شدن براش.. . دوباره غم میان مردمک های روشن سایت صیغه موقت خانه کرد: خیلی براش ناراحتم... چه قدر یه جنایت روی زندگی شون تاثیر گذاشت.. . بدتر از اینم می تونست بشه! بدتر از مراکز صیغه در کابل؟
ببین به کجا رسید. شانس اورد که ماکان اعتماد پیداش کرد. وگرنه.. . پیش اون شیخ عوضی که.. .. بهترین حالتش همون خودکشی کردنش بود! سایت همسریابی در کابل آهی کشید و دستش را داخل جیب شلوار جینش کرد: پس بازم می تونست بدتر باشه! مهم تر از همه چی، همسرش بود... خیلی خوب با این قضیه برخورد کرد. البته. .. بازم نمی شه از آینده خبر داشت! اما. .. حداقل خوب بود! طرف تحصیل کرده است! دکتر! من صیغه میشم پوزخندی زد: مراکز صیغه در کابل هم داشت پزشکی می خوند! بعدش افتاد به جون مردم و تیکه تیکه شون می کرد! سواد صرفا، باعث فهم و شعور نمی شه! اوهوم! وقتی سهند بطری نوشابه را یک دفعه از دستش کشید، ترسید: مرکز صیغه در کابل می کنی!
سایت صیغه موقت
بخور دیگه! سایت صیغه موقت همین طور که مشغول خوردن شد به بطری اشاره کرد: اگه می خوری بخور ها! من وسواسی نیستم! با دیدن نگاه خیره ی به زحمت خنده اش را کنترل کرد! پیراشکی که دو سومش را به زور خورده بود، به سمت سهند گرفت: وای من نمی تونم بخورم! بندازیمش دور! سایت همسریابی در کابل بطری را به دستش داد و به جایش، پیراشکی نیم خورده را گرفت: گفتم بهت! باید به زور بخوردت بدم! تا یاد بگیری حرف گوش کنی! آلما با خنده به سمت در پاساژ ر فت و سایت همسریابی در کابل باقی پیراشکی را داخل دهانش گذاشت.
آلما وقتی برگشت تا صدایش کند از دیدن دهان پرش به خنده افتاد! اما پشتش را کرد و اجازه داد این خوشی میان قلبش بماند! هر چند که به خوبی متوجه تلخی های از عمد مراکز صیغه در کابل می شد! بعد از این همه کشمکش، به آرامش رسیده بودند! آرامشی که هر دو داشتند و دوست نداشتند با هیچ خوشی دیگری عوضش کنند! چهارشنبه / مرکز صیغه در کابل/ ده و سی دقیقه ی شب/ فرودگاه تهران -می گم کوله سنگینه بده منم نگهش دارم! سهند فقط نگاهی اخم الود و کوتاه سمتش انداخت. دوباره شده بود فرمانده ی و خشک شماره واتساپ دختر کابل! آلما با دیدن صورت عصبانی او، سرش را پایین برد و وقتی متوجه ایستادن مرکز صیغه در کابل شد که سهند بازویش را گرفت! چند ثانیه مات چشمان سرخ من صیغه میشم شد و دوباره سرش پایین افتاد: سایت صیغه موقت یه بار بهت می گم، گوش کن! اگه می خوای شماره واتساپ دختر کابل بمونی، هر اتفاقی که توی این سفر افتاد، همین جا فراموش می کنی! چشمان آلما پر از ترس و دلخوری شد. متوجه شدی؟