شیدایی صیغه یابی جون چیکار می کنی میری یا می مونی!!؟
ساعت دو شب بود همه تو خونه شیدائی صیغه نشسته بودن... اینا قصد رفتن ندارن؟ دلسا: شیدایی صیغه یابی جون چیکار می کنی میری یا می مونی!!؟ میرم.... ولی نزدیک عید بر می گردم. همه بلند دست زدن. قصد رفتن کردن که دم در آرتان پرسید کی میری؟ فردا؛ قبلش بهت اطلاع میدم. باشه, شب خوش. بعدم رفت. حالا من موندم و شیدایی صیغه و طاها. طاها: شیدایی صیغه یابی دوستات خیلی بامزن… بی زحمت یه لیوان آب بده من برم دیگه. از تغییر حوزه یهوییش خندم گرفت و سرمو به نشونه تایید تکون دادم و رفتم تا واسش آب اوردم لیوان ابو یه نفس سر کشید و گفت امشب میرم شیدایی صیغه یاب یکی از دوستام. فردا حدود پنج بعد از ظهر میام که بریم...
شیدایی صیغه موقت مبادا تو این مدت فراموشم کنیا!
باشه شبت خوش. بعد از خداحافظی با شیدائی صیغه رفت. من: شیدایی صیغه موقت مبادا تو این مدت فراموشم کنیا! حتما بیا بهم سر بزن. شیدایی صیغه ای: دِ اخه پرو تو خودت اونجا سر خری. اون وقت من بیام اونجا بگم سلام یه سرخر دیگه هستم! مشت آرومی به بازوش زدم و گفتم: شیدایی صیغه ای سرخر چیه خانم فلسفی خیلی خوبه. طاها هم که از اون بهتر. باشه بابا شوخی کردم... ولی آدم از فامیلیش یجوری میشه. چجوری؟! مثلا منکه یه معلم ادبیات پیر و چاق و زشت و جدی تصورش می کنم! تو ام با اون تصوراتت!
نیم ساعتی داشتیم شیدایی صیغه یاب رو تمیز می کردیم
بیچاره خانم فلسفی! شونه ای بالا انداختو گفت: خب دیگه! راستی تحت هیچ شرایطی نگو من کجام! همچین می گی نگو من کجام انگار ی زندانی هستی که محکوم به اعدامه و فرار کرده… والا! خندیدم و چیزی نگفتم... هرچی من بگم یه جواب خنده دار تو آستینم میزاره! پس بهتره سکوت کنم. خلاصه که نیم ساعتی داشتیم شیدایی صیغه یاب رو تمیز می کردیم و بعد یه دوش حسابی و تعویض لباسامون به خواب فرو رفتیم. صبح ساعت نه بود که از خواب بیدار شدم و بعد از یه مسواک جانانه که شدیدا معتادش بودم، مشغول درسته کردن صبحانه شدم.
میزو چیدم و رفتم شیدایی صیغه رو صدا زدم. شیدائی صیغه: شیدایی صیغه یابی جانه هرکی دوست داری ولم کن بزار بخوابم! شیدایی صیغه موقت خانم من امروز دارم میرما! اینو که گفتم سریع بلند شد و چند ثانیه نگام کردم بعدم رفت! مشغول صبحانه خوردن بودیم. شیدایی صیغه ای بعد از ظهر بریم بیرون؟ نمیشه شیدایی صیغه یاب باشیم؟ درحال که داشت واسه خودش پنیر لقمه می کرد. گفت: اخه روژان دعوتمون کرد. داشتم چایی می خوردم که تا اینو گفت چایی پرید تو گلومو شروع کردم به سرفه کردن. شیدایی صیغه هم محکم می زد پشتم. سرفم که قطع شد شیدایی صیغه سایت زدم تو سر شیدایی صیغه موقت.
با ضربات شیدایی صیغه سایت تو نزدیک بود دار فانی رو وداع بگم!
دختره کم عقل! چرا انقدر محکم می زنی! با سرفه نفسم داشت بند میومد که با ضربات شیدایی صیغه سایت تو نزدیک بود دار فانی رو وداع بگم! بابا تو چقد غرغرویاا اصن کمکم بهت نیومده والا! از این همه پروییش پشت چشمی نازک کردم و گفتم. بیخیال.... یه دفعه حرفش یادم افتاد که گفتم. چی گفته بودی؟ روژان دعوتمون کرده؟!! خیلی خونسرد گفت: اوهوم اوهومو درد! بیجا کرد! متاسفانه قبول کردم عزیزم. د آخه چرا حرف اونو گوش کردی! یه جرعه از چاییش نوشید و گوشی شو از رو اپن برداشتو گفت: اصن بیا خودت. ببین چیا بهم گفت تو هم بودی قبول می کردی دیگه!
حالا که شیدایی صیغه یابی داره میره می خوام سوپرایزش کنم
تو پیاما که روژان کلی به شیدائی صیغه اصرار کرد که تویه کافه خلوت همو ببینیم... و وقتی شیدایی صیغه ای دلیلشو پرسید گفت حالا که شیدایی صیغه یابی داره میره می خوام سوپرایزش کنم تا رفتنش به یاد موندنی باشه....! لابد خیلی خوشحاله که من دارم میرم! ... برای آخرین بار یه نگاه به خودم انداختمو دستی به شال زرشکی رنگم کشیدمم خوب شده بودم گردنبند ساعتی آرتانم انداختم گردنم؛ شیدایی صیغه هم مانتو بلند لیمویی پوشیده بود در حالی که داشت سوییچو می ذاشت تو کیفش روبه من گفت: او َل َل! کی میره این همه راهو! بعد از کلی شوخی کفش اسپرت مشکیمو پوشیدم و رفتیم به سوی ماشین شیدایی صیغه موقت!