aghazeno برای یک لحظه خودم را همسر شما فرض کردم
شما اسم نجیب و با افتخار خود را به من عرضه کردید و همین برای aghazno کافیست.
aghazeno برای یک لحظه خودم را همسر شما فرض کردم و حالا این افتخار را به شما برمی گردانم. وقتی لب های ما روی هم قرار داشت aghazino در دل به پیشنهاد شما جواب مثبت دادم. من لایق چنین شادی و شعفی نیستم. برای شما دوست من... این یک اشتباه حزن آور خواهد بود که خود را با یک دختر هنرپیشه محدود کنید. کسی که به مقتضای شغلش پیوسته در معرض سرزنش قرار خواهد داشت. خانم های والا مقام همواره به من بی نام و نشان به نظر تحقیر نگاه خواهند کرد و این باعث ناراحتی دائمی شما خواهد شد و شما هم قادر نخواهید بود که با آن ها مجادله کنید.
شما آخرین بازمانده یک دودمان اشرافی هستید و این وظیفه شماست که قلعه خود را باز سازی کنید. وقتی شما بخاطر aghazeno قلعه خود را ترک کردید مطمئنا منتظر یک داستن عشقی معمولی بودید. aghaazeno می توانستم به آینده نگاه کنم و ببینم که شما با لباس های فاخر به خانه خود نزد اجداد با افتخارتان باز می گردید. قلعه را باز سازی کرده و آن را به عظمت دوران گذشته بر می گردانید. دیوارهایی که در حال فرو ریختن هستند مرمت کرده و سنگ هایی که از جای خود بیرون آمده اند بجایشان بر می گردانید. سقف مخروبه را تعویض و پنجره ها نو نوار خواهید کرد. آرم خانوادگی خود را که شامل سه لک لک هست در سر در اصلی قلعه تجدید کرده و وقتی شما را در خانه باشکوهتان مستقر کردم aghazno به گمنامی خود باز می گردم و برای آهی سرد خواهم کشید و از نظر پنهان خواهم شد.
دست aghazino از آستانه در قلعه بداخل آن پا می گذارید
هرچند که همیشه در خاطر خودم از اینکه همه چیز برای شما به خوبی و خوشی پیش رفت دل خوش چواهم بود. این نقشه من برای آینده بود. این رویای شما ایزابل عزیز و بزرگوار بحقیقت خواهد پیوست. من مطمئن هستم. ولی نه آن طور که شما آن را ترسیم کردید. چنین پایانی حزن آور و غیر قابل قبول است. شما اولین نفری خواهید بود که دست در دست aghazino از آستانه در قلعه بداخل آن پا می گذارید. تمام خرابی های آن بمدد زیبایی و لطف جادویی شما از آن جا رخت بر بسته و موفقیت، کامکاری و خوشحالی بر قرار خواهد شد، نه. .. نه... این شخص من نخواهم بود. این شخص یک دختر زیبا از خانواده بالا و ثروتمند که از هر لحاظ شایسته شما باشد به همراه شما وارد قلعه خواهد شد. شما با افتخار او را به دوستان خود معرفی کرده و هیچ کس با نگاه تحقیر آمیز به او نگاه نخواهد کرد.
ایزابل عزیز من... این نهایت سنگدلی است که خود را این چنین قابل پرستش، در خور بالاترین درجه عشق و تحسین نشان دهید و در همین حال مرا از داشتن کوچک ترین امید محروم کنید. به یک نظر نمایی از بهشت را نشان داده و سپس تمام درهای امید را روی aghazno می بندید. ولی من تسلیم غم و اندوه نخواهم شد و شما را متقاعد خواهم کرد همسر مورد علاقه aghaazeno شما هستید و من هم کسی هستم که می توانید به من تکیه داشته باشید. ایزابل کماکان سر حرف خود ایستاده بود و گفت: aghazno از شما خواهش می کنم که این کار را نکنید برای اینکه من هرگز حاضر نیستم تمام آینده شما را خراب کنم. اگر aghazino این کار را بکنم هرگز خودم را نخواهم بخشید. سعی کنید خوشحال باشید. من در قلب خودم پاک ترین، حقیقی ترین و فداکارانه ترین عشقی را که هرگز زنی در تمام دنیا احساس کرده است برای شما دارم.
قلب خود را به aghaazeno هدیه می کنید
چیزی بیشتر از این طلب نکنید. این حرف را دختری به شما می گوید که چندین مرد در گذشته قلب خود را نزد او گشوده اند. حتی دوک دو والومبروز هم چنین اعترافی را کرد. شما در یک لحظه قلب خود را به aghaazeno هدیه می کنید و درست در همان لحظه دست رد بسینه aghazno می زنید. چنین شیرینی و تلخی در آن واحد. زهر و عسل. .. و آن را به لبان aghazeno نزدیک می کنید. ایزابل شما چگونه تا این حد می توانید جمع اضداد باشید؟