همسریابی نوین لباس واسه فردا خریدی؟
با تعجب به ناهید نگاه کردیم سهیل: خانم مثل اینکه منم اینجا هستما! خب باش!. . . فعلا بچه ها! جمع خندیدن خلاصه همه با ناهید و سهیل خداحافظی کردن. همین لحظه ها بود که همسریابی نوین رسید سحر: های بکس! بعد از یه سری محاورات عادی اونم کنارمون نشست همسريابي آغاز نو: خوب... من نبودم چیکارا کردین؟ رهام: هیچی. همین جوری گپ زدیم. همسریابی توران: همسریابی نوین لباس واسه فردا خریدی؟ سحر: اوهوم لباسم همسریابی نو نازه، کلی پول بالاش دادم! کیان: امان از شما دخترا! ما پسرا یه لباسو ده جا می پوشیم!
بهش گفتم همسریابی توران خیلی خوابم میاد
همسريابي آغاز نو: البته جز آرتان، همه جا خوش تیپه! تو دلم ادای همسریابی نوین در اوردم... بعدم به رفتار بچگانه خودم خندیدم... تاکید می کنم تو دلم! گروه همسریابی نوین هفت شده بود. دیگه کم کم از هم خداحافظی کردیم و هر کس رفت سمت خونه خودش. بانو داشت تلویزیون می دید... ولی مطمنا حواسش پی فیلم نبود... منم واسه اینک متوجه حال خرابم نشه بهش گفتم همسریابی توران خیلی خوابم میاد. ولی تازه همسریابی آغازی نو هشته ها! اما نمی تونم جلوی پلکامو بگیرم. باشه قبوله برو بگیر بخواب. شب خوش. شب تو هم بخیر. ولی جدی پلکام حسابی سنگینی می کرد، انگار منگ بودم رفتم رو تخت ولو شدم تا خوابم ببره.
فردا روز پر هیاهو.... گروه همسریابی نوین ۱ شب از خواب بیدار شدم، حسه بدی داشتم، سرم همسریابی نو درد می کرد. احساس کردم به مُسکن نیاز دارم، خواستم برم تو آشپز خونه که دیدم بانو دستاش رو صورتشه و شونه هاش میلرزن. صداش زدم همسریابی توران !؟ اونم دستشو از رو صورتش برداشتو با چشمایی که کاسه ای از خون بود، زل زد بهم. بعدم سریع اشکاشو پاک کرد و گفت: نخوابیدی؟ نمی دونم چیشد که چشام سیاهی رفتو افتادم زمین. صدایی هم جز صدای داد بانو رو نمی شنیدم. که این صداهم قطع شد و از حال رفتم.
تو عالم خودم غرق بودم که همسریابی آغاز نو ورود اومد بیرون
تو راهروی بیمارستان با استرس ایستاده بودم. تعریف این بیمارستان و نشینیده بودم یعنی دختر عمه هام می گفتن پزشکاش تشخیص ضعیفی دارن... امیدوارم که این طور نباشه! همسریابی آغاز نو صفحه اصلی رو هنوز تو بخش نیورده بودن. تو عالم خودم غرق بودم که همسریابی آغاز نو ورود اومد بیرون. من: آقای گروه همسریابی نوین چی شده؟؟ بلایی سر خواهرم اومده؟ فشارشون بیش از اندازه پایین اومده، شکر که به موقع رسوندینش. اگر نه معلوم نبود چه اتفاقی می افتاد. الان من باید چیکار کنم؟ تا دو همسریابی آغازی نو دیگه باید منتظر بمونید.
همسریابی نو ممنونم
اینو گفتو رفت. رفتم از پشت شیشه نگاهش کردم... چشماشو بسته بود و رنگش حسابی پریده بود. رو صندلی نشستم و سرمو به دیوار تکیه دادم. ۲ گروه همسریابی نوین بعد... وارد اتاق دکتر شدم همسریابی آغاز نو ورود نتیجه ازمایشا چی شد؟ دکترم یه لبخند کمرنگ بهم زد و گفت: خواهرتون خیلی قویه... حالشون خوبه. تا چهار یا پنج همسریابی آغازی نو دیگه مرخصه. نفس عمیقی کشیدم... همسریابی نو ممنونم. جناب همسریابی آغاز نو ورود راستی، نباید هیچ نوع استرسی بهش وارد شه به عبارتی نباید آب تو دلش تکون بخوره.
همسریابی آغاز نو صفحه اصلی داره واسه یه دلیل مسخره و بی خود از اینجا میره
خیالتون راحت باشه از در اتاق رفتم بیرون و از پشت شیشه نگاش کردم... یاد رفتنش افتادم... چجوری خودمو کنترل کنم؟! چیکار کنم استرس نداشته باشه؟ چه دنیای بی قانونی شده که همسریابی آغاز نو صفحه اصلی داره واسه یه دلیل مسخره و بی خود از اینجا میره.... بالاخره بهم اجازه دادن تا برم پیشش، چشمای رنگیشو باز کرده بود. منم با لبخند پهنی کنارش نشستم... دستاشو نوازش کردم. من: همسریابی آغاز نو صفحه اصلی بهتری قربونت برم؟ بهترم خودتو خسته نکن. چرا گریه می کردی؟ خیلی هول شدم، باید بهش یه چیزی می گفتم که ناراحت نشه... می دونی....
همسریابی نو خوشحال شدم
عمم زنگ زد و گفت که حال بابا بزرگم نا خوشه... منم گریم گرفت، می دونی که همسریابی توران دوسش دارم. مطمئن باشم؟ آخه من کی بهت دروغ گفتم؟؟ راستی هروقت رفتی مشهد منم ماهی یکبار میام پیشت و چند رو می مونم، عالیه نه؟ عالیه همسریابی نوین، همسریابی نو خوشحال شدم. بعدشم با هم خندیدیم. چند دقیقه ای با سکوت گذشت. همسریابی آغازی نو گفت: من چرا یهویی حالم بد شد؟ این دومین دروغی بود که امروز باید بهش می گفتم همسریابی آغاز نو ورود می گفت بی خوابیه.