نگاهش را به چشم سايت همسريابي نازیار دوخت
خب داداش من، شش ساله رفتی خارج. بگو ببینم چیکارا کردی؟ اصلا تونستی یه دونه از اون خوشگلاش رو تور بزنی؟ سایت همسریابی نازیار جدید نگاهش را به چشم سايت همسريابي نازیار دوخت و گفت: تو چرا همیشه تو فکر دختری؟ چیزهای مهمتری هم هستن! آره، مثل ازدواج و تشکیل خانواده. آدرس جدید سایت همسریابی نازیار لبخند کجی زد و گفت: دخترا هم مثل تو برای ازدواج مشتاق نیستن! حداقل به روز نمیدن! هماوند سرش را کج کرد و گفت: داداش، ما از این تعارفا داشتیم با هم؟!
سایت همسریابی نازیار جدید به کجا نگاه می کرد
لودگی های هماوند، لبخند آدرس جدید سایت همسریابی نازیار را وسعت بخشید. ناگهان توجهش جلب خنده های شاد میز بغلیشان شد و سرش را به سمت آن میز چرخاند و با دیدن چهار سایت همسریابی نازیار پیشخوان جوان که آرام می خندیدند، لبخند روی لبش محو شد. کمی دیگر با حسرت به آنها نگاه کرد و به سمت میز خودشان بازگشت. سايت همسريابي نازیار متعجب از رفتار آراه، یک تای ابرویش را بالا داد و گفت: چی شد یهو؟ بعد سرش را کشید تا ببیند سایت همسریابی نازیار جدید به کجا نگاه می کرد که با دیدن آن چند دختر، فهمید اوضاع از چه قرار است.
دید سایت همسریابی نازیار جدید این موضوع را نمی پسندد
هماوند مثل همیشه، بی توجه به آن که حرفش چه آشوبی در دل آدرس جدید سایت همسریابی نازیار به پا می کند، گفت: آها، اون دختر خانما رو دیدی یاد آرایلی افتادی؟ اگه الان زنده بود، درست همسن این دخترا بود. آدرس جدید سایت همسریابی نازیار که نمی خواست سايت همسريابي نازیار درد را از چشم هایش بخواند، خود را مشغول سفارش دادن کرد و هماوند که دید سایت همسریابی نازیار جدید این موضوع را نمی پسندد، بی خیال موضوع شد و خودش نیز مشغول سفارش دادن شد. بهار متعجب به پچ پچ های دوستانش نگاه کرد و بعد با حالت اعتراض گفت: بچه ها چه خبرتونه؟ خب اگه چیزی هست به منم بگید دیگه.
سایت همسریابی نازیار ورود کاربران خنده ای کرد
سایت همسریابی نازیار ورود کاربران خنده ای کرد و گفت: حتما چیزی نیست دیگه، تو سفارشت رو بده. سایت همسریابی نازیار نگاه تندی به سایت همسریابی نازیار ورود کاربران کرد و گفت: من و تو توی خونه که تنها می شیم! بهارین خنده بلندی کرد که اخم سایت همسریابی نازیار بیشتر در هم رفت و گفت: بهارین لطفا آروم تر بخند! صدای اعتراض ماهک بلند شد: بهار! خندیده، مگه چی کار کرده؟ خنده مشکلی نداره، نه خنده ای که توجه همه رو جلب کنه! کلاله اخمی کرد و گفت: بهار چرا اینجوری می کنی؟! خب اومدیم خوش بگذرونیم، می خندیم کار بدیه؟
سایت همسریابی نازیار مشکوک نگاهی به همه آنها انداخت
بهار پوفی کرد و گفت: بابا حرف منو بفهمین! الان شب و ما چهار سایت همسریابی نازیار پیشخوان تنها اینجوری بلندم بخندین دیگه انتظار دارین حاضرین چه فکری راجب ما بکنن؟ سایت همسریابی نازیار ورود کاربران شرمنده از کارش لب زیرینش را گاز گرفت و ماهک که خواست جو را عوض کند، گفت: خب باشه، الان زودتر غذاتونو بخورین. سایت همسریابی نازیار مشکوک نگاهی به همه آنها انداخت و شروع کرد به خوردن ادامه ی غذایش. غذایشان که تمام شد، ناگهان گارسون با یک کیک کوچک آمد و کیک را روی میز گذاشت و ماهک و بهارین و کلاله با صدای آرام آهنگ تولد مبارک را برای بهار خواندند.
بهار که بی نهایت خوشحال بود، خنده اش هم گرفته بود؛ زیرا آن سه سایت همسریابی نازیار پیشخوان آن قدر در سر و صدا نکردن دقت به خرج داده بودند که تنها صدایشان به میز بغلیشان به زور می رسید! لبخندی شیرینی زد و گفت: ممنون بچه ها، چرا زحمت کشیدین؟ سایت همسریابی نازیار ورود کاربران دستانش را به هم زد و گفت: قابل خواهر گلمو نداشت. حالا یه آرزوی قشنگ بکن و شمعا رو فوت کن. سایت همسریابی نازیار چشمانش را بست.
سايت همسريابي نازیار که پسر داییش را آورده بود
آرزوی سلامتی را برای همه اعضای خانواده و اطرافیانش کرد و دو شمعی را که عدد بیست و چهار را نشان می داد فوت کرد. هر سه کف زدند و تولدش را تبریک گفتند. بر روی میز بغلی اما فضای بدی حاکم بود. سايت همسريابي نازیار که پسر داییش را آورده بود که مثلا هوایش عوض شود، به شدت به ذوقش خورده بود. به طرز عجیبی امشب همه چیز سایت همسریابی نازیار جدید را یاد آرایلی می انداخت؛ این رستوران، آن سایت همسریابی نازیار پیشخوان ها و اتفاقا دختری که امشب بیست و چهار سالش می شد. درست مثل آرایلی که هفته پیش اگر زنده بود، باید تولد بیست و چهار سالگیش را جشن می گرفت.