آدرس جدید سایت همسریابی توران ۸۱ برای من ورای هر چیز در زندگیم شد
من گریه نکردم... آن روز که روی شانه هایش بودم چقدر مرد به نظر می رسید... با این که تنها سیزده سال داشت اما مرا را روی شانه هایش گذاشت و برایم شعر باران را خواند... برایم خواند: "باز باران با ترانه... با گوهر های فراوان... می خورد بر بام خانه... یادم آرد روز باران..." قلب کوچکم با همین چیز های کوچک تپیدن گرفت... از آن روز به بعد بود که آدرس جدید سایت همسریابی توران ۸۱ برای من ورای هر چیز در زندگیم شد. از شش سالگی اما وقتی این را وقتی فهمیدم که سر آدرس جدید سایت همسریابی توران طاس شده بود و قدش بلند... پسر لاغر اندام و درازی که با سر طاس و گونه های آفتاب سوخته اش به من لبخند می زد ولی وقتی آدرس جدید سایت همسریابی توران ۸۱ آمد، وقتی آمد بد شد...
ادرس جدید سایت همسریابی توران ۸۱ را دید که زیبایی اش تازه تازه به چشم او می آمد و به قولی یک دل نه صد دل عاشقش شد. حق هم داشت عاشقش شود... همه عاشق ترگل می شدند. عاشق اقیانوس چشمانش و آبشار سیاه موهایش... و او همانند بیشتر دخترهای هفده، هجده ساله، از توجه و دیده شدن چقدر لذت می برد! از بازی دادن خوشش می آمد و همین زیبایی بی نظیرش، شده بود سلاحش در بازی هایش و مردها شده بودند اسباب بازی اش... از آن زمان که من به یاد دارم روزی نبوده که ادرس جدید سایت همسریابی توران ۸۱ دل نشکند. از پسرهای محله که سر جمع حداقل هر کدام یک بار را برای خواستگاری به خانه ی عمویم رفته بودند و دست از پا دراز تر برگشته بودند. خوشش می آمد آن ها را تا سر حد مرگ عاشق خودش کند و تشنه لب چشمه رهایشان می کرد... اگر می خواستم بدجنسی کنم می گفتم که ترگل عقده دارد و عقده هم دارد! اما بدجنس نبودم و بدجنسی نمی کردم! از نظرم ترگل کمبود محبت داشت! این بهتر بود.
من هم کنارش بودم و نه بخاطر کارهایش او را سرزنش می کردم و نه همراهی. تنها دوستی که آن زمان داشتم ترگل و آدرس جدید سایت همسریابی توران بودند. لاله را کم می دیدم چون در شهر دیگری زندگی می کردند و تمام دلم به بودن با ترگل خوش بود برای همین می ترسیدم اگر چیزی به ترگل بگویم، او را هم خیلی راحت از دست بدهم... و اشتباهم همین جا بود و حالا تنها از یک چیز واهمه داشتم. آن هم این بود که آدرس جدید سایت همسریابی توران هم برایش یک اسباب بازی باشد... وارد کوچه شدم. از زمان کودکی در همین محل زندگی می کردم. می شد گفت محله ی مرفه نشینی است! وارد کوچه شدم و نگاهم به زمین خیره بود. آرام آرام قدم بر می داشتم. دلم می خواست کمی دیر تر در خانه باشم. با تمام دست دست کردن ها بالاخره مقابل درب خانه رسیدم. کلید انداختم و در را باز کردم و وارد شدم. حیاط زیبای سنتی خانه مرا یاد فیلم های دهه ی پنجاه و شصت می انداخت...
یک حیاط بسیار بزرگ با موزائیک های خاکستری و حوضچه ی آبی رنگ، درست در وسط حیات... دیدن آن حوضچه ی آبی همیشه خاطره ی گرم و خوشی را مقابل چشمانم پدیدار می کرد. تقریبا شش سال پیش بود. از آن روزهای گرم آفتابی اواخر تابستان بود. ادرس جدید سایت همسریابی توران 81 غر می زد و از رنگ و رو رفتگی حوضچه حرف می زد و آدرس جدید سایت همسریابی توران 81 با اخم داشت گوش می داد. بالاخره می دانستم آخر این حرف ها هیچ است و بابا با یک داد سر و ته قضیه را هم می آورد! اما در هر حال گوشه ای نشسته بودم و داشتم روی کاغذ تمرین سایه زدن می کردم. ادرس جدید سایت همسر یابی توران می گفت و می گفت و از جاریش بیشتر می گفت! -خونه خیلی قدیمیه...
به ادرس جدید سایت همسریابی توران 81 زل زده بود
باید بگی بیان کاشی دستشویی و حمومو عوض کنن. یکیم نیست این حوض وسط حیاتو یه بار رنگ بزنه. آخه موندم اینجام دیگه خونه اس؟ عین موزه ی سنتی شده! اون نازیلا هر دفعه که منو می بینه شروع می کنه از فلان و بهمان آپارتمانش می گه... نمی شه این جا رو بفروشی یا بکوبی یا اصلا تعمیرش کنی؟ آدرس جدید سایت همسریابی توران 81 با نگاه سرد و نفوذ ناپذیرش به ادرس جدید سایت همسریابی توران 81 زل زده بود و چیزی نمی گفت. آدرس جدید سایت همسریابی توران 81 وقتی دید بابا جوابش را نداد با حرص گفت: -شنیدی چی گفتم؟
این آرامش و خونسردی ادرس جدید سایت همسریابی توران ۸۱ عجیب مرا هم حرص می داد! ادرس جدید سایت همسر یابی توران پلک هایش را روی هم فشرد و به بافتن پلیور در دستش ادامه می داد. انگار خودش فهمید حرف هایش مثل آب در هاون کوبیدن است! نگاهم به پلیور سورمه ای نیمه کاره ی در دستش افتاد و لبخند ریزی گوشه ی لبم نشست و فکرم به کامواهای زیتونی و مشکی و طوسی رنگی که در کمد جا خوش کرده بود، رفت.
مشخصا داشت آن ها را برای ادرس جدید سایت همسریابی توران 81 می بافت. آن قدر آدرس جدید سایت همسریابی توران را دوست داشت که از سه ماه قبل از زمستان کامواهای رنگی می خرید و با هنر مثال زدنی اش در امر بافت که من حتی یک دهم آن را هم نداشتم برای آدرس جدید سایت همسریابی توران ۸۱ لباس و شال گردن می بافت.