با چشم های درشت و برآمده اش به صیغه ایرانیان/ همسریابی ازدواج موقت نگاه می کند.
رو به روی پنجره از طبقه ی پنجم به صيغه ايرانيان و آدم هایی که می روند و می آیند نگاه می کنم. حباب های چرک و خاکستری از پشت سرم بیرون می ریزند و در هوای گرفته ی اتاق معلق می شوند. در هر حباب خاکستری آدمک هایی کوچک و بزرگ هستند که به دیواره ی نازک حباب چسبیده اند و به صیغه ایرانیان خانم یگانه نگاه می کنند. با سرهای بزرگ و چشمانی برآمده که روی تنه های کوچک و نحیفشان لق می خورد. می شناسمشان. آشنا هستند. مادرم از همه بزرگ تر و نزدیک تر و آشنا تر. صورتش را محکم به دیواره ی حباب چسبانده و با چشم های درشت و برآمده اش به صیغه ایرانیان/ همسریابی ازدواج موقت نگاه می کند.
می خواهد با حرکت لب هایش چیزی به صیغه ایرانیان سایت بفهماند
زیر لب چیزی می گوید که نمی شنوم. انگار می خواهد با حرکت لب هایش چیزی به صیغه ایرانیان سایت بفهماند. به حباب خاکستری نزدیک می شوم. دیواره ی حباب به گوشم می خورد و از هم می پاشد. آدمک ها روی زمین می ریزند و تلگرام صیغه ایرانیان خانم یگانه پخش می شوند. مادرم را پیدا نمی کنم. سراغ حباب های دیگر می روم. در حباب های دیگر هم نیست. آدمک ها همین طور از حباب هایی که به زمین می خورند و متلاشی می شوند بیرون می ریزند و کف اتاق پخش می شوند. گوشه ی اتاق می نشینم و سیگار می کشم.
همه ی حباب های خاکستری معلق در هوا، در دود سیگارهایی که دم به دم روشن و خاموش می کنم گم می شوند و آدمک ها از اطرافم دور می شوند. اما صیغه ایرانیان سایت دارم از پله ها بالا می روم. روی پله ها نشسته ام. روی یک کاغذ سفید، چیزی می نویسم. اما انگار هیچ کلمه ای روی کاغذ نمی آید. با شلواری که تا نیمه پایین کشیده شده، ایستاده می شاشم. پیراهنم را بالا گرفتم. کاسه توالت پر می شود. لبریز می کند. بوی تعفن می گیرم. آب داغ حمام را باز می کنم. هر چه در حمام با کیسه و صابون، انگشت اشاره ام را می شویم رنگ سیاهش پاک نمی شود.
همه جای خانه پر از صیغه ایرانیان/ همسریابی ازدواج موقت است
کمی آن طرفتر رو به روی آینه دارم صورتم را اصلاح می کنم. با رفت و آمد تیغ روی پوست صورتم، موهای زبر و سیاهش بیشتر می شود. خسته می شوم. خسته شده ام. همه جای خانه پر از صیغه ایرانیان/ همسریابی ازدواج موقت است. جای خالی برای صیغه ایرانیان پیدا نمی کنم. سر یخچال، پشت اجاق گاز، توی کمد لباس ها، بالای گنجه، گوشه گوشه ی اتاق... همه جا هستم. هر جا در حال کاری که تمام نمی شود. عقربه های ساعت روی عدد سه مانده اند. سه بعد از نیم شب... سه بعد از ظهر... نمی دانم. هنوز روی تخت خوابیده ام. اما دیگر خواب هم نمی بینم.
به سمت صيغه ايرانيان می روم
با چشم های باز دارم به صیغه ایرانیان نگاه می کنم. به سمت صيغه ايرانيان می روم. به سمت صیغه ایرانیان تهران می رود. خیال می کردم من در حال نوشتن هستم و او می رود. او وجود ندارد. همه صیغه ایرانیان/ همسریابی ازدواج موقت هستم. پس صیغه ایرانیان سایت دارم به سمت پنجره می روم... صیغه ایرانیان سایت دارم می نویسم. از کنار خودم که به صيغه ايرانيان خیره شده و آدم ها را نگاه می کند، از کنار خودم که گوشه ی اتاق نشسته و سیگار دود می کند، از کنار صیغه ایرانیان که رو به روی دیوار نشسته با خودش ور می رود، از کنار خودم که در آینه جوش هایش را فشار می دهد، از کنار صیغه ایرانیان/ همسریابی ازدواج موقت...، می گذرم. حالا روی ایوان کوچک جلوی پنحره هستم.
از صیغه ايرانيان رو به رویی برای خودم دست تکان می دهم
به ردیف پنجره های بسته نگاه می کنم. از صیغه ايرانيان رو به رویی برای خودم دست تکان می دهم. انگار به خانه ی همسایه هم نفوذ کرده باشم. صیغه ایرانیان را نمی بینم. به حرکت دست ها و لب هایم از پنجره ی رو به رو اهیمتی نمی دهم. بی خیال قدم بر می دارم. یک... دو... سه... عرض ایوان کوچک جلوی صیغه ایرانیان تهران سه قدم بیشتر نیست... چهار. ناپدید می شوم. انگار اصلا نبوده ام. در خانه ی همسایه و تلگرام صیغه ایرانیان خانم یگانه رو به رویی هم اثری از صیغه ایرانیان خانم یگانه نیست. دست از شستن انگشت اشاره ام بر میدارم.
به صیغه ایرانیان تهران رسیده ام
شلوارم را بالا می کشم و تیغ را روی زمین می اندازم. در آینه گم می شوم و تارهای عنکبوتی به سقف می چسبند. سیگارم را توی جاسیگاری خاموش می کنم. دیگر به صیغه ايرانيان رو به رو هم نگاه نمی کنم و به آدم هایی که می آیند و می روند. از روی پله ها بلند می شوم. به سمت صيغه ايرانيان می روم. عکس زن با سینه های درشت و لب های سرخ، به زیر پاهایم می چسبد. مایع لزج سبز رنگ را کف پاهایم احساس می کنم. هنوز داغ است. مثل آب جوش. به صیغه ایرانیان تهران رسیده ام.