او را به سایت پیوند رساند
لحنش خوشحال بود اما چشمهایش...نه! انگار غمی لانه کرده بود توی چشمهای مشکی رنگش و لو میداد حالِ بدش را! درست مثلِ خودِ سايت پيوند! اما به رویش نیاورد، چیزی نگفت و فقط آرزوی خوشبختی کرد برایش! . . آخر از همه از دانشگاه خارج شدند و لیندا با کلی اصرار او را به سایت پیوند رساند و قرار شد فردا صبح هم را توی کافیشاپ روبروی دانشگاه ملاقات کنند و سايت پيوند جزوه را برایش ببرد. . .
سه تا پله را بالا رفت و درِ چوبی را باز کرد و داخل شد، سایت پیوند در سکوت کامل بود و فقط یک آباژور آبی رنگ فضا را روشن کرده بود. در همان تاریکی جلو رفت. روی کاناپه دراز کشید! خوابش می آمد و حال لباس عوض کردن و دوش و غذا خوردن را نداشت! شام حاضره! جوابی دریافت نکرد، مثل همیشه! بلند شد و خارج شد؛ سمت اتاقش رفت و در را باز کرد؛ حدسش درست بود؛ روی تخت دراز کشیده بود و آرنجش را روی چشمهایش قرار داده بود! نزدیکش شد و کنارش نشست؛ دستش را جلو برد و رویِ صورتش قرار داد: -پاشو، شام آمادست! - میل ندارم! - خواهش میکنم
مستقیم سمت سایت پیوند ازدواج مشترکشان رفت!
باعث شد تمام تنش بلرزد: -گفتم میل ندارم، پاشو برو بیرون! بغض کرد! دلش لرزید و لعنت به عشق دستش را مشت کرد و بلند شد؛ بی سروصدا از اتاق خارج شد و مستقیم سمت سایت پیوند ازدواج مشترکشان رفت! روی تخت فرود آمد و بغضش شکست؛ هق هقش کلِ اتاق را در برگرفت و کسی برایِ آرام کردنش اقدامی نکرد! آنقدر اشک ریخت که همانجا روی تخت دمر خوابش برد!
از سایت پیوند همسریابی خارج شد
سشوار را خاموش کرد و موهایش را با یک کلیپسِ کوچک جمع کرد. نگاهی توی سایت پیوند ها به صورتش انداخت و کمی نرم کننده به دست و صورتش زد و یک رژِ مات هم روی لبهایش کشید. شلوار مشکیاش را پا کرد و پالتوی سفیدش را هم پوشید؛ شال مشکی رنگش را سر کرد و با برداشتن کولهاش از اتاق خارج شد. دم در پوتینهایش را پا کرد و از سایت پیوند همسریابی خارج شد. تا سر خیابان پیاده رفت و از آنجا سوار خط شد و یک خیابان پایین تر از دانشگاه پیاده شد و تا کافی شاپ را پیاده طی کرد.
سايت پيوند my account پرسید
ساعت ده صبح بود و کافی شاپ خلوت؛ چند دقیقه که گذشت در باز شد و نگاه سايت پيوند به لیندا افتاد و در نگاه اول متوجه قیافه ی در هم او شد! انگار که تا صبح بیخوابی کشیده یا اشک ریخته است! بلند شد؛ لیندا با قدمهایی منظم سمتش آمد و با لبخند با هم احوالپرسی کردند؛ روبروی هم نشستند و سايت پيوند my account پرسید: -صبحانه خوردی؟ جوابِ لیندا آرام بود. سايت پيوند my account با اشاره به پیشخدمت دوتا کیک شکلاتی و دوتا قهوه ترک سفارش داد...خودش هم صبحانه نخورده بود و دلش کمکم داشت ضعف میرفت.