ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
30 ساله از زاهدان
تصویر پروفایل رها
رها
41 ساله از بابلسر
تصویر پروفایل مینا
مینا
38 ساله از کرج
تصویر پروفایل علی مرادی
علی مرادی
54 ساله از کوهدشت
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
37 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل زهرا
زهرا
42 ساله از تهران
تصویر پروفایل رویا دوران
رویا دوران
39 ساله از شیراز
تصویر پروفایل مینو
مینو
49 ساله از تهران
تصویر پروفایل رخساره
رخساره
33 ساله از کرج
تصویر پروفایل شهناز
شهناز
31 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل سیما
سیما
40 ساله از مشهد
تصویر پروفایل بی نام
بی نام
40 ساله از تهران

آدرس جدید سايت پيوند را کجا پیدا کنم؟

سه تا پله را بالا رفت و درِ چوبی را باز کرد و داخل شد، سایت پیوند در سکوت کامل بود و فقط یک آباژور آبی رنگ فضا را روشن کرده بود. در همان تاریکی جلو رفت.

آدرس جدید سايت پيوند را کجا پیدا کنم؟ - سايت پيوند


سايت پيوند

او را به سایت پیوند رساند

لحنش خوشحال بود اما چشمهایش...نه! انگار غمی لانه کرده بود توی چشمهای مشکی رنگش و لو میداد حالِ بدش را! درست مثلِ خودِ سايت پيوند! اما به رویش نیاورد، چیزی نگفت و فقط آرزوی خوشبختی کرد برایش! . . آخر از همه از دانشگاه خارج شدند و لیندا با کلی اصرار او را به سایت پیوند رساند و قرار شد فردا صبح هم را توی کافیشاپ روبروی دانشگاه ملاقات کنند و سايت پيوند جزوه را برایش ببرد. . .

سه تا پله را بالا رفت و درِ چوبی را باز کرد و داخل شد، سایت پیوند در سکوت کامل بود و فقط یک آباژور آبی رنگ فضا را روشن کرده بود. در همان تاریکی جلو رفت. روی کاناپه دراز کشید! خوابش می آمد و حال لباس عوض کردن و دوش و غذا خوردن را نداشت!  شام حاضره! جوابی دریافت نکرد، مثل همیشه! بلند شد و خارج شد؛ سمت اتاقش رفت و در را باز کرد؛ حدسش درست بود؛ روی تخت دراز کشیده بود و آرنجش را روی چشمهایش قرار داده بود! نزدیکش شد و کنارش نشست؛ دستش را جلو برد و رویِ صورتش قرار داد: -پاشو، شام آمادست! - میل ندارم! - خواهش میکنم

مستقیم سمت سایت پیوند ازدواج مشترکشان رفت!

باعث شد تمام تنش بلرزد: -گفتم میل ندارم، پاشو برو بیرون! بغض کرد! دلش لرزید و لعنت به عشق دستش را مشت کرد و بلند شد؛ بی سروصدا از اتاق خارج شد و مستقیم سمت سایت پیوند ازدواج مشترکشان رفت! روی تخت فرود آمد و بغضش شکست؛ هق هقش کلِ اتاق را در برگرفت و کسی برایِ آرام کردنش اقدامی نکرد! آنقدر اشک ریخت که همانجا روی تخت دمر خوابش برد!

از سایت پیوند همسریابی خارج شد

سشوار را خاموش کرد و موهایش را با یک کلیپسِ کوچک جمع کرد. نگاهی توی سایت پیوند ها به صورتش انداخت و کمی نرم کننده به دست و صورتش زد و یک رژِ مات هم روی لبهایش کشید. شلوار مشکیاش را پا کرد و پالتوی سفیدش را هم پوشید؛ شال مشکی رنگش را سر کرد و با برداشتن کولهاش از اتاق خارج شد. دم در پوتینهایش را پا کرد و از سایت پیوند همسریابی خارج شد. تا سر خیابان پیاده رفت و از آنجا سوار خط شد و یک خیابان پایین تر از دانشگاه پیاده شد و تا کافی شاپ را پیاده طی کرد.

سايت پيوند my account پرسید

ساعت ده صبح بود و کافی شاپ خلوت؛ چند دقیقه که گذشت در باز شد و نگاه سايت پيوند به لیندا افتاد و در نگاه اول متوجه قیافه ی در هم او شد! انگار که تا صبح بیخوابی کشیده یا اشک ریخته است! بلند شد؛ لیندا با قدمهایی منظم سمتش آمد و با لبخند با هم احوالپرسی کردند؛ روبروی هم نشستند و سايت پيوند my account پرسید: -صبحانه خوردی؟ جوابِ لیندا آرام بود. سايت پيوند my account با اشاره به پیشخدمت دوتا کیک شکلاتی و دوتا قهوه ترک سفارش داد...خودش هم صبحانه نخورده بود و دلش کمکم داشت ضعف میرفت.

مطالب مشابه