ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل فاطمه
فاطمه
38 ساله از ساوه
تصویر پروفایل مجتبی
مجتبی
29 ساله از کرج
تصویر پروفایل شهناز
شهناز
68 ساله از نجف آباد
تصویر پروفایل مهناز
مهناز
30 ساله از دماوند
تصویر پروفایل محمد
محمد
51 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل دنیز
دنیز
21 ساله از بیرجند
تصویر پروفایل سروناز
سروناز
48 ساله از تهران
تصویر پروفایل مرتضی
مرتضی
46 ساله از کرج
تصویر پروفایل علی
علی
29 ساله از مشهد
تصویر پروفایل اشکان
اشکان
39 ساله از همدان
تصویر پروفایل ایران
ایران
48 ساله از کرج
تصویر پروفایل احد
احد
41 ساله از کازرون

آدرس جدید دوهمدم چیست؟

نه آدرس جدید دوهمدم بابامون هستین! با این جمله ی نیما، علی بلند شروع به خندیدن کرد و رو به ادرس جدید سایت ازدواج دوهمدم گفت: شما سالمی؟

آدرس جدید دوهمدم چیست؟ - آدرس جدید دوهمدم


آدرس جدید دوهمدم

نه! سهند که از این "آدرس جدید دوهمدم" قاطع، متعجب و عصبانی شده بود، بیشتر خودش را نزدیکش کرد: باشه! برای من سختی نداره! دیگه نیا از فردا خودت! فرمانده.. . آدرس جدید سایت همسریابی دوهمدم فقط نگاهش می کرد. از قصد چشمش را نمی گرفت تا ادرس جديد دوهمدم خوب از ته چشمانش بخواند که او چه قدر بد و سرد و خشن و بی احساس است! چشمان ادرس جدید سایت دوهمدم روی صورتش می چرخیدند. چند ثانیه ی بعد لبخند روی لبهایش دوباره شکوفا شد! سهند که سعی کرده بود همان ژست بی تفاوتی را برای خودش حفظ کند، تغییری به صورتش نداد.

چشمان ادرس جدید سایت دوهمدم از صورت سهند به دستش که بند کوله را محکم گرفته بود، رسید. باید ذهن سهند را منحرف می کرد! منظورت اینه من فضولم؟ آدرس جدید دوهمدم یک قدم برداشت: نیستی؟ ادرس جدید سایت ازدواج دوهمدم ارامش بیشتری پیدا کرده بود. شاید آدرس جدید همسریابی دوهمدم از آن نگاه خیره، منظور دیگری داشت! اما او حسش را کشف کرده بود. ترس سهند از گفتن ماجرا! یعنی او هم معتقد بود اتفاقی میانشان افتاده است! اتفاقی هر چند کوچک اما واقعی! از وقتی وارد هواپیما شده بودند، همین ژست را حفظ کرده بود و گاهی این فاصله گرفتنش زیادی به چشم می آمد!

لبخند ادرس جدید سایت دوهمدم بزرگتر می شد و بدون توجه به نگاه های زیر چشمی سهند، همراهش به سمت درب خروجی فرودگاه راه افتاد. .. ادرس جديد دوهمدم.. آدرس جدید همسریابی دوهمدم با تمام که برای بی تفاوت ماندنش کرد، اما لبخند کمرنگی روی لبانش نشست. باور نمی کرد بعد از چند روز این قدر دلش برای شنیدن این صداها تنگ شده باشد! آلما زودتر از او برگشت و وقتی او هم به عقب نگاه کرد، نیما و علی را دید که به طرفشان می آیند. لبخند آدرس جدید دوهمدم و صورت علی با شکلکی که در آورده بود، لبخند کمرنگ را پررنگ تر کرد! علی زودتر از نیما کنارش رسید و با همان کوله در آغوشش گرفت: آخ. . سالم ، دلمون براتون تنگ شده بود. .

آدرس جدید همسریابی دوهمدم

آدرس جدید همسریابی دوهمدم به زحمت خودش را از آغوش علی بیرون کشید: بکش کنار خودتو مرد گنده! مگه مامانتم این جور می یای بغلم! علی که فاصله گرفت، نوبت نیما بود که در آغوشش بگیرد! -نه آدرس جدید دوهمدم بابامون هستین! با این جمله ی نیما، علی بلند شروع به خندیدن کرد و رو به ادرس جدید سایت ازدواج دوهمدم گفت: شما سالمی؟ ما همه مون شرط بسته بودیم یا تا اخراج شدی یا خودت متواری شدی! ادرس جديد دوهمدم نگاه معنی داری به آدرس جدید سایت همسریابی دوهمدم که با غضب به علی نگاه می کرد، انداخت: نه فقط سه چهار باری دیپورت داشتم می شدم که نجات پیدا کردم! علی هم همراه خودش شروع به خندیدن کرد! و این خنده نه تنها باعث ناراحتی سهند نشد، بلکه آرامش خاطرش را بیشتر کرد. حتی اگر ادرس جدید سایت دوهمدم تظاهر به این کار می کرد! اول خودش قدم برداشت و نیما هم کنارش راه افتاد. علی کوله را از شانه اش کشید: بدین من ادرس جديد دوهمدم. چه قدر دیر کردین! آدرس جدید سایت همسریابی دوهمدم خواست ممانعت کند، اما علی زودتر کوله را کشید و برد و ادرس جدید سایت ازدواج دوهمدم جواب داد: هواپیما خیلی تاخیر داشت.

مطالب مشابه