رسیدم به آدرس جدید همسریابی توران 81
اولش باور نکردم خودش باشه، اسم و فامیلیشو که پرسیدم مطمعن شدم، تعقیبش کردم رسیدم به آدرس جدید همسریابی توران 81 مکثی کرد و پرسید: -خب دوما؟اونم بپرس زود که خیلی خوابم میاد. نفسی عمیق کشیدم و پرسیدم: -آتوسا که دوستت میگفت کیه؟ خیلی ذهنمو درگیر کرده! ادرس سایت توران 81 با چشمهایی ریز شده نگاهم کرد و گفت: -تو به کی رفتی من موندم. با خنده خودم را سمتش کشید و در حالی که رو تخت دراز میکشیدم گفتم: -به تو! حالا بگو دیگه ادرس جدید سایت همسریابی توران 81، یاسین متقابلا کنارم رو تخت دراز کشید و گفت: -آتوسا همسرشه که متاسفانه دارن جدا میشن. - عه، چرا؟
ادرس جدید سایت همسریابی توران 81 اینبار با چشمهایی پر از خنده نگاهم کرد که باعث شد خندهام بگیرد و در حالی که بهزور مهارش میکردم گفتم: -خب بابا چرا اینجوری نگام میکنی، اصلا به من چه! ادرس جدید سایت همسریابی توران 81 آرام زد رو گونهام و گفت: -بله فضول خانم من میخواستم به این نتیجه برسی! چپچپ نگاهش کردم که آرام گونهام را بوسید و گفت: -پاشو برو بخواب دیر وقته.
به سمت ادرس سایت توران 81 برگشتم
عوض بوسه اش را درآوردم و بلند شدم به سمت در رفتم و با یادآوری لوازمم که خانه ی عمو مانده بود دوباره به سمت ادرس سایت توران 81 برگشتم و گفتم: -راستی من کلی لوازمم خونه ی عمو اینا مونده، شناسنامه و کارتملی و کارتبانکی و. ... یاسین چشمهایش را باز وبسته کرد و گفت: -باشه عزیزم فردا خودم میرم همشونو میارم. لبخندی بهش زدم و با گفتن"شب بخیر" در را باز کردم و شنیدم که یاسین جوابم را داد و من به سمت اتاقم پاتند کردم با خنده لیوان شربتم را روی عسلی گذاشتم و روبه فرانک که از خنده رو مبل رها شده بود گفتم: -باشه فرا تمومش کن حالا آدرس توران 81 یه چیزی گفت.
نهال به علامت تاسف سرش را به چپ و راست تکان داد و گفت: -فرانک تو کم داری، آخه کجای حرف من خنده داشت دیوانه، دارم بهت میگم مواظب خودت باش این آدرس سایت همسریابی توران 81 بلاملا سرت نیاره بعد تو قهقهه میزنی، بابا تو خیلی بیخیالی! رو به نهال با چشم اشاره کردم ادامه ندهد و فرانک در حالی که سیبی از داخل جا میوهای برمیداشت و پوست میگرفت با ته ماندهی خندهاش گفت: -ول کن آدرس توران 81 مثلا چه بلایی، بعدشم حالا که چی، دنیا دوروزه بذار مام یه فیضی ببریم ازش! آدرس توران 81 با پوفی کوتاه سرش را پایین انداخت و من آرام روی پای فرانک کوبیدم و لب زدم: -حیا کن!
روبروی ادرس جدید توران 81
لبش را کج کرد و حرفی نزد، چند دقیقه به سکوت گذشت که صدای زنگ موبایل فرانک سکوت را شکست و او با کلی عشوه در صدایش جواب داد: -بله؟ - سلام عزیزم ممنون. بلند خندید و دوباره گفت: -اوم البته که میام. - اوکی تا چهل دقیقه دیگه اونجا منتظرتم. - اوکی، بای. من و آدرس توران 81 همزمان بهم نگاه کردیم و فرانک بلند شد، موبایلش را داخل کیفش قرار داد و گفت: -من میرم دیگه معین منتظرمه، فعلا خداحافظ. ادرس جدید توران 81 فقط زیر لبی جوابش را داد و من تا دم در بدرقهاش کردم و برگشتم. روبروی ادرس جدید توران 81 نشستم: -خب خانوم خانوما چه خبر؟ لبخندی به صورتم پاشید: -خبر سلامتی، تو چه خبر؟خوش میگذره با داداشت؟ لبم را تا ته کش دادم: -اوهم، عالی. فقط می خوام بخونم برا دانشگاه به یاسینم گفتم، تو بهتر میدونی کی برا ثبت نام برم بهتره.