سراغ همسریابی بهترین همسر توران را گرفتم
هر شب به امید همسریابی بهترین همسر جدید که صبح دیگری وجود نداشته باشه می خوابیدم. اما باز چشم به روی این دنیای بی وفا باز می کردم و مجبور بودم به اصطلاح زندگی کنم. کارم شده بود گریه... گریه. مادرم نصیحتم می کرد اما فایده ای نداشت. همه می خواستند آرام باشم اما چگونه می توانستم آرام بگیرم! آرامش ابدی من بعد از مرگم خواهد بود. چون قول گرفته بودم مرا در آن دنیا به همسریابی بهترین برساند. یک روز وقتی با فرانک تماس گرفتم و سراغ همسریابی بهترین همسر توران را گرفتم. برایم توضیح داد که فرزین قبلن چند مورد خواستگاری رفته اما همه با فهمیدن مشکل قلبیش جوابش کرده بودند و فرزین با این وضعیت دیگه نمیخواست ازدواج کنه...
خودش هم به ازدواج با همسریابی بهترین همسر 29 راضی بود
با دیدن همسریابی بهترین همسر بزرگترین سایت ازش خواستم بهت فکر کنه. اما همسریابی بهترین به خاطر شرایط بدی که داشت قبول نمی کرد. هر چند که خودش هم به ازدواج با همسریابی بهترین همسر 29 راضی بود. من از خوبی هات پیش مامان گفته بودم و اون هم دوست داشت. هردومون شروع کردیم به راضی کردنش تا بالاخره قبول کرد. همسریابی بهترین همدم می گفت: مژگان، حال همسریابی بهترین همسر توران اصلن خوب نیست. شرایط بدی داره. ما هنوز نفهمیدیم چه کسی به پدرت تلفن زده و همه چی رو گفته، اما با همسریابی بهترین همسر جدید کارش ضربه ی بدی به همسریابی بهترین سایت زده.
فرانک این داستان را هزاران بار دیگر برایم گفت و حتی از قول فرزین می گفت: مژگان جان، همه چیز رو فراموش کن و ازدواج کن. هربار این جمله را از طرف همسریابی بهترین می گفت انگار خود همسریابی بهترین همسر توران با دست هایش مرا آتش می زد و من از آن به بعد یک روز خوش ندیدم. دلم می خواست بمیرم. قلبم خسته و بیمار دلم نا امید و مأیوس بود. این دنیا برایم هیچ رنگ و بویی نداشت. هر روز با رویای فرزین زندگی می کردم و هر شب با کابوس جدایی از او می خوابیدم. برای فرار از خانواده به دانشگاه پناه می بردم. تمام وقت خود را در دانشگاه و خواب گاه به سر می بردم.
زمانی که دانشجویان یکی یکی پس از دیگری به خانه می رفتند من آخرین نفری بودم که به خانه بر می گشتم. زندگی به همین صورت می گذشت که روزی همسریابی بهترین همدم با تلفن هم راهم تماس گرفت و با مقدمه چینی خبر بستری شدن فرزین را گفت و نشانی بیمارستان را به من داد. او با زبان بی زبانی از من خواهش کرد که به دیدن برادرش بروم. هنوز داغ جدایی از او را فراموش نکرده بودم که خبر بستری شدنش را شنیدم. بند دلم پاره شد. طاقت همسریابی بهترین همسر جدید یکی را دیگر نداشتم. انگار بدبختی مهمان همیشگی زندگی من بود. دلم امان نداد باید هر چه زودتر همسریابی بهترین را می دیدم. به همین خاطر همه چیز را به مادرم گفتم. مادر از شدت اندوهی که داشتم دست پاچه شد اما نمی توانست خود را راضی کند که من به این ملاقات بروم.
در واقع این طور نبود مگر می شد همسریابی بهترین سایت عشق پاکم را فراموش کنم
به التماس افتادم و گفتم: خواهش می کنم بذارید ببینمش، من دیگه قرار نیست باهاش ازدواج کنم، مامان من فراموشش کردم... همون طور که شما و بابا خواستید. بذارید برای آخرین بار ببینمش. در واقع این طور نبود مگر می شد همسریابی بهترین سایت عشق پاکم را فراموش کنم اما چاره ای جز گفتن این جملات نداشتم. برای مادر شرایط روحیم را تعریف کردم و غیر مستقیم تهدیدش کردم که اگر نتوانم در این شرایط بحرانی یک بار دیگر همسریابی بهترین همسر را ببینم خواهم ُمرد. حتی قول دادم که بعد از این دیدار دیگر هرگز به همسریابی بهترین همسر توران فکر نکنم.
چشمان زیبای همسریابی بهترین همسر با دیدن من اشک می ریخت
آن قدر گفتم و گفتم تا بالاخره راضی شد چون به قول خودش طاقت اشک ها و بی تابی مرا نداشت. وقتی با هم به بیمارستان رفتیم. همسریابی بهترین همدم با دیدنم مرا بوسید و از مادرم تشکر کرد. ای کاش فرزین را در آن وضعیت ندیده بودم. با دیدنش جگرم را پاره پاره کردند. پاهایم سست شد انگار می خواستم از دو پا فلج شوم. فرزین روی تخت بیمارستان افتاده بود و من شاهد بودم. چشمان زیبای همسریابی بهترین همسر با دیدن من اشک می ریخت اما انگار می خندید. باور نداشت دوباره مرا می بیند! و من در حالی که پرده ی اشک دید چشمانم را تار کرده بود. با صدایی لرزان گفتم: فرزین جان کاش کور شده بودم و همسریابی بهترین همسر بزرگترین سایت رو تو این وضعیت نمی دیدم. فرزین به زور لبخندی زیبا بر لب نشاند و با همان صدای گرمش بریده بریده گفت: من که بهت گفته بودم این قلب مریضه و بدون همسریابی بهترین همسر 29 نمیزنه!
همسریابی بهترین همسر بزرگترین سایت امید من بودی که ازم گرفتن
گلوله گلوله اشک می ریختم و صدایم از شدت غم در نمی آمد: چی داری می گی عزیزم، من تا آخرش باهاتم. چی می گی مژگان، همسریابی بهترین همسر بزرگترین سایت امید من بودی که ازم گرفتن. دیگر ساکت شد و من هنوز گریه می کردم. گریه نکن، خواهش می کنم. مژگان گریه نکن. ملتمسانه گفتم: عزیزم ان شا اله به زودی یه قلب پیدا می شه و تو حالت خوب می شه.
همسریابی بهترین همسر با لبخند، سر به نشانه ی تأیید تکان داد و من آرام از جا بلند شدم
همسریابی بهترین همسر روی برگرداند و گفت: اون قلب بدون همسریابی بهترین همسر 29 جواب نمیده. با گریه و ناله گفتم: خیلی بی وفایی فرزین، همسریابی بهترین همسر جدید چه حرفیه می زنی. می خوایی بری و منو تنها بذاری. بعد دیگر ساکت شدم فرزین آرام گفت: مژگان قهری! به نشانه ی قهر سکوت کردم و روی برگرداندم. همسریابی بهترین سایت سعی می کرد از دلم درآورد. مژگان، باشه هر چی همسریابی بهترین همسر بزرگترین سایت بخوای. لبخندی زد و درحالی که شوری اشکم را مزه مزه می کردم گفتم: قول می دی که حالت خوب می شه! همسریابی بهترین همسر با لبخند، سر به نشانه ی تأیید تکان داد و من آرام از جا بلند شدم با پاهای لرزان از اتاق رفتم در حالی که برای آخرین بار نامم را از دهانش شنیدم...