سایت همسر یابی نازیار در جواب بهونه هام لبخند کمرنگی زد
نه واسم تنگ بود قیمتشم زیاد بود. نمی ارزید… سایت همسر یابی نازیار در جواب بهونه هام لبخند کمرنگی زد و سرشو تکون داد. کی زنگ زد واست؟ بابا بزرگم بود… سایت همسریابی نازیار هم یه پیراهن آبی نفتی آستین سه ربع تا روی ژانو خرید و یه ساپورت مشکی همراهش و منم یه پیراهن مشکی بلند مدل ماهی خریدم... هردومون واسه لباس یه شالم گرفتیم. چون منو سایت همسر یابی نازیار برخلاف اکثر دخترای تهران به رعایت پوشش مناسب معتقدیم. با اصرار سایت همسریابی نازیار پیش دوستش برای فردا قرار آرایشگاه گذاشتیم.
من: سایت همسر یابی نازیار پاشو حاضر شو. باشه. رفتم تو اتاق خواب، می خواستم هفدهم برم. به خاطر همین بیشتر وسایلمو جمع کرده بودم. از تو ساکم یه مانتو جلو باز زرشکی رو درآوردم... این مانتو رو پارسال خریده بودم و تا حالا نپوشیدمش. موهامم مثل همیشه کج زدم بیرون. یه رژ کالباسی زدم. به چشمامم ساده خط چشم کشیدم. مژه هام بلند نبود. اما تقریبا پر بود. سایت همسریابی نازیار هم مثل همیشه موهاشو چتری زده بود. با یه رژ نارنجی یکم رژ گونه با مانتو عسلی کج دکمه خبر ای تا روی زانوش. بعد از دیدن من گفت: دلارا! چه خبر!
تو با سایت همسریابی جامع نازیار چیکار کردی که هرچی گفتم راضی نشد بیاد؟؟؟
منم خندیدمو گفتم خیره! بعد با هم خندیدیم... البته به بی مزگی حرفم! بیشتر بچه ها بودن.... ناهید و سهیل، سایت همسریابی نازیار اناهیتا، رهام، هاله، کیان. چه بهتر که سایت همسریابی جامع نازیار نیست! با دیدن ما بلند شدن و با هم سلام علیک کردیم. ناهید: دلارا جون وقتی شنیدم می خوای بری خیلی ناراحت شدم. به هر حال رفت و آمد توی زندگی خوبه... رهامم با تمسخر گفت: اما اومدن بعضیا تو زندگی بعضیا رفتنی نداره که! لامصب بعضیا خوده کنه ان! بعدشم با چشماش به آرتان که تو خودش بود اشاره کرد. سایت همسریابی موقت نازیار: اا.... سایت همسریابی نازیار اناهیتا. تو با سایت همسریابی جامع نازیار چیکار کردی که هرچی گفتم راضی نشد بیاد؟؟؟
سایت همسریابی موقت نازیار هم به من چش غره رفت
تا اسم کَنه اومد سایت همسریابی موقت نازیار یاد روژان افتاد! آرتان: میشه بگی سایت همسریابی جامع نازیار چ ربطی به من داره؟ خودت بهتر میدونی! مگه نگفته بودم اون نه در حال و نه در آینده هیچ نسبتی باهام نداره! سایت همسریابی موقت نازیار هم به من چش غره رفت و گفت: فکر نمی کردم انقد زود از راه بدر شی سایت همسریابی نازیار اناهیتا.... اونم بدر به کسی که داره میره..... آرتانم با عصبانیت به سایت همسریابی موقت نازیار گفت: زندگیه خصوصی من به تو هیچ ربطی نداره! و بهتره تو دخالت نکنی! خودمم فهمیدم منظورش به منه، حتما سایت همسریابی جامع نازیار خیالاتشو تو گوش اینم خونده...
چقدر این دوتا دوست تَوَهُمیَن! سهیل: خب بسه دیگه سایت همسریابی نازیار اناهیتا ازجاش بلند شد و رفت منم چند دقیقه بعد پشتش رفتم... می دونم کارم درست نیست! اما کنجکاویه دیگه! آروم پشتش واستادم، دیدم یه اسپری پاچید تو دهنش..... اسپریه آسم! آسم داره! ؟ آروم صداش زدم: سایت همسریابی نازیار با تعجب نگام کرد، تردید رو تو چشماش می دیدم..... اما به روی خودم نیاوردم که اون اسپریو دیدم بله چی شده؟! حالا به این چی بگم؟!! چه غلطی کردم! خواستم خداحافظی کنم... من میرم سایت همسر یابی نازیار می مونه. بهونه خوبی بود! چرا انقدر زود؟ یه کاری واسم پیش اومد...
از نظرم سایت همسریابی نازیار تک نوازی کنه بهتره
اما بر می گردم باشه فعلا! بدو بدو رفتم پیش بقیه و سر سری باهاشون حداحافظی کردم و گفتم بر می گردم! رفتم تاکسی گرفتم و بعد از نیم ساعت ول معطلی برگشتن پیششون... واسه یه دروغ مسخره چه کارایی که مجبور نشدم بکنم! کیان: بچه ها چی بخونم؟ ناهید: از نظرم سایت همسریابی نازیار تک نوازی کنه بهتره. سهیل: موافقم رهام: فکر خوبیه. .. آرتانم یه قطعه کلاسبک رو اجرا کرد. من: خیلی قشنگ بود. آرتانم خیلی کمرنگ لبخند زد و سرشو انداخت پایین. من: ناهید، عروسیت شیلا هم دعوت کردی؟ ناهید: آره بهش گفتم اما گفت نمیاد، مگه شما دوتا در ارتباط نیستید؟
دو سه ماهی میشه ازش خبر ندارم، حتی جواب زنگامم نمیده. ناهید: حالا بیخیال، منو سهیل دیگه باید بریم، من قرار spa salon دارم. راستی فردا همتون باید بهترین تیپتون رو بزنید تا جلوی دختر دایی های سایت همسریابی موقت نازیار کم نیارین. چون حسابی بزک دوزک می کنن... قیافم ندارن که! والا دست بقیه پول خیارشور و از پشت بستن عفریته ها!